- شماره 231
1- سرآمدن: کنايه از به پايان رسيدن. ماه: استعاره از معشوق زيبارو. برآمدن: ايهام دارد: 1- بالا آمدن و طلوع کردن به قرينه ي ماه. 2- ممکن و ميسّر شدن.
به معشوق گفتم غم عشق تو را دارم و در اشتياق ديدار تو هستم و او در پاسخ گفت اين غم تو به پايان خواهد رسيد و گفتم ماه تابان شب تاريک من باش و او گفت اگر فرصت دست دهد و ممکن شود.
2- مهرورزان: دوستان مهربان، عاشقان. وفا: – 2 / 90. خوب رويان: جمعِ خوب، زيبارويان.
به او گفتم از دوستان مهربان و عاشقان حقيقي راه و رسم وفاداري را بياموز و او در جواب گفت که اين کار از معشوقان زيبارو کمتر ساخته است.
3- خيال: آرزو، فکر، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. نظر: چشم. شب رو: شب گرد و شب رونده، دزد و عيّار.
به يار گفتم که راه ورود خيال تو را بر چشمانم خواهم بست و او گفت او شب گردي عيّار است و از راه ديگر وارد مي شود.
4- بو: در لغت به معني رايحه است که يکي از مراحل شناخت و هدايت است، ولي در اينجا سبب گمراهي شده است.
به او گفتم بوي خوش زلفت مرا به سوي خود کشاند و در جهان گمراهم کرد و او گفت اگر حقيقت شناس و دانا باشي، خواهي فهميد که همان بو سبب هدايت تو مي شود.
5- خنک: خوشا، چه خوب است. بين هوا، باد و نسيم تناسب و بين خنک در معني باد سرد مطبوع و ملايم، با هوا، باد و نسيم ايهام تناسب است.
به او گفتم هوايي که از نسيم صبحگاهي پديد آيد، چه خوش و نيکوست و او گفت نسيمي که از کوي معشوق بوزد، خوش و دل پذير است.
6- نوش: شهد و عسل، هر چيز شيرين. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. بندگي کردن: خدمت و اطاعت کردن.
به يار گفتم لب شيرين لعل گونت، ما را در اشتياق يک بوسه کشت و او گفت تو راه و رسم بندگي و طاعت را به جا بياور، او نيز در حقّ تو بنده پروري مي کند و مورد لطف و خود قرار مي دهد.
7- رحيم: مهربان و بخشنده.
به او گفتم دل رحيم و مهربانت چه وقت قصد صلح و آشتي دارد؟ و او گفت اين راز را با کسي بازگو مکن تا زمان مناسب آن فرابرسد.
8- عشرت: عيش و شادي. سرآمدن: کنايه از به پايان رسيدن.
به او گفتم ديدي که زمان عيش و شادي چه زود به پايان رسيد و گذشت. و او گفت اي حافظ، خاموش باش و دم مزن که اندوه تو نيز به پايان مي رسد.