- شماره 229
1- بخت: طالع و اقبال. دوست: معشوق و محبوب. دولت: اقبال و سعادت. راز نهان: استعاره از دهان دوست. خواجه دهان يار را آن قدر کوچک و هيچ مي داند که گويي همانند راز پنهاني است – 5 / 68.
بخت بد، از دهان زيبا و کوچک معشوق نشاني به من نمي دهد و اقبال و سعادت، از راز پنهاني دهان او مرا آگاه نمي سازد.
هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان
موي است آن ميان و ندانم که آن چه موست!
(غزل 4 / 59)
2- براي يک بوسه از لبان شيرين معشوق جان مي دهم و او جانم را مي گيرد، ولي بوسه اي نمي دهد.
در بهايِ بوسه اي جاني طلب
مي کنند اين دلستانان، الغياث
(غزل 3 / 96)
3- فراق: – 2 / 18. پرده: سراپرده و بارگاه. پرده دار: حاجب و نگهبان و دربان سراپرده.
در اشتياق ديدار معشوق و دوري از او جانم به لب رسيد و مُردم، ولي به سراپرده ي او راه نيافتم و به وصالم نرسيدم يا شايد راهي هست، ولي نگهبان بارگاه يار، آن را به من نشان نمي دهد.
با هيچ کس نشاني، زآن دلستان نديدم
يا من خبر ندارم، يا او نشان ندارد
(غزل 2 / 126)
4- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. چرخ: آسمان و فلک، روزگار. سفله: پست و فرومايه.
نسيم صبا زلف تابدار و پيچيده ي معشوق را در دست گرفت و کشيد. پستي و فرومايگي روزگار را نگاه کن که به قدر باد صبا هم به من فرصت دست زدن به زلف يار را نمي دهد.
5- پرگار: – 5 / 87. دوران: روزگار و گردش فلک و در معني دور زدن و گشتن که در اينجا مراد نيست، با پرگار ايهام تناسب است. بين نقطه و پرگار تناسب است.
هر قدر مانند شاخه ي متحرّک پرگار از کنار حرکت مي کردم و حيران و سرگردان بودم، روزگار مانند نقطه ي پرگار فرصت آمدن به درون دايره را به من نمي دهد تا لحظه اي بياسايم و آرام بگيرم.
6- شکّر: شکر، استعاره از لذّات و خوشي هاي زندگي. دست دادن: کنايه از به دست آمدن و حاصل شدن. بدعهدي: پيمان شکني. زمان دادن: کنايه از مهلت و فرصت دادن. صبر در معني گياهي تلخ که در اينجا مراد نيست، با شکر ايهام تضادّ است. هم چنين بيت اشاره دارد به مراحل دشوار به دست آوردن شکر که با صبر و تحمّل همراه است.
لذّات و خوشي هاي روزگار سرانجام با صبر و شکيبايي به دست مي آيد، ولي پيمان شکني و بي وفايي روزگار را نگاه کن که به من فرصت نمي دهد تا از اين خوشي ها استفاده کنم.
7- با خود گفتم به خواب مي روم و چهره ي زيباي معشوق را مي بينم، ولي حافظ با آه و ناله ي خود به من فرصت آن را نمي دهد.