- شماره 227
1- واعظ: ناصح و پنددهنده و از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني حافظ است. سالوس: فريب دهنده و مکّار و دروغگو، چرب زبان و متملّق.
هر چند پذيرفتن اين سخن بر واعظ شهر آسان نيست، ولي بايد بداند تا زماني که مکر و فريب به کار مي برد و دروغگوست، مسلمان نخواهد شد.
2- رندي: لاابالي گري و بي قيدي – فرهنگ. کرم: بخشندگي و جوانمردي. هنر: فضل و فضيلت.
رندي بياموز و جوانمردي و بخشش کن؛ زيرا چندان هنر و فضيلت ندارد حيواني که باده ي معرفت نمي نوشد و در نتيجه انسان هم نمي شود؛ يعني نشانه ي انسان بودن، آزادي از تمام تعلّقات مادّي است و براي رسيدن به اين مقام والاي انساني همانا نوشيدن باده ي عشق و معرفت لازم است.
3- گوهر: سرشت و باطن. فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. لؤلؤ: درّ و مرواريد. مرجان: «سنگ سرخ رنگي است به صورت شاخه شاخه و معدن آن در موضعي از بحر قلزم است در ساحل افريقيه معروف به مرسي الخزر در کف دريا چون گياهي مي رويد. مرواريد ريزه، مرواريد خرد، لؤلؤ که بر دو قسم است؛ يکي درّ درشت و ديگر مرجان ريز.» (لغت نامه). سنگ و گلي» قدما معتقد بودند که تابش خورشيد سنگ ها را در معادن به جواهر بدل مي کند – 4 / 213. بين گوهر، لؤلؤ و مرجان تناسب است.
سرشت پاک و بي آلايش لازم است تا کسي شايسته ي بهره مندي از فيض و رحمت الهي باشد، وگرنه هر سنگ و گلي به لؤلؤ و مرجان تبديل نمي شود.
چنگ در پرده همين مي دهدت پند، ولي
وعظت آنگاه کند سود که قابل باشي
(غزل 3 / 456)
4- اسم اعظم: بزرگ ترين نام از نام هاي خداي تعالي که در تعيين آن اختلاف است؛ بعضي گفته اند: الله، بعضي صمد، بعضي الحيّ القيّوم و بعضي مهيمن. جرجاني (التّعريفات، 10) آورده است که اسم اعظم اسمي است که دربرگيرنده ي تمام اسم هاست. گفته اند که آن الله است، زيرا که الله اسمي است موسوم به جميع صفات يا به عبارت ديگر، مسمّايي است حاوي تمامي اسم ها، چرا که الوهيّت خدا عين ذات خداست. برخي گفته اند، تمامي اسامي خدا اعظم است. ميبدي مي گويد: اسم اعظم در غايت صفاست و اطّلاع بر آن، موقوف صفاست. (مصطلحات، 41). اسم اعظم بسيار ناشناخته و دست نيافتني است و اگر نزد کسي باشد، مستجاب الدّعوه مي شود و از او کارهاي شگفت برآيد. از قصص و روايات اسلامي برمي آيد که سه کس، هرکدام به گونه اي، با نام بزرگ خدا در ارتباط بوده اند. آن سه تن عبارتند از: 1- بلعم باعور که در آيات 175 و 176، سوره ي اعراف (7) به اختصار اشاره شده است. 2- آصف بن برخيا که در آيه ي 40، سوره ي نمل (27) از او ياد شده است. 3- سليمان را- صلوات الله عليه- انگشتري بود که همه ي مملکت سليمان مر آن انگشتري را به فرمان بودند که نام بزرگ خداي تعالي بر آن نوشته بود. (تفسير طبري، 5 / 1242). در کتب عرفاني نيز مضامين و انديشه هاي باريکي پيرامون اسم اعظم و خصوصيّات آن ابراز شده است. بايزيد را يکي پرسيد که اسم اعظم کدام است؟ گفت: از دون حق دل فارغ کن، آنگه به هر نامي که خواهي، برخوان که از مشرق و مغرب پري به يک ساعت (شرح شطحيات، 125). (فرهنگ اساطير). تلبيس: در لغت به معني خود را به لباس ديگري درآوردن است، مکر و فريب. حيل: جمعِ حيله. ديو: – 2 / 64. بيت اشاره اي نيز به داستان سليمان و ديو دارد – 2 / 57.
اي دل، خوش باش که سرانجام اسم اعظم کار خود را خواهد کرد؛ زيرا هرگز با حيله و نيرنگ ديو، مسلمان نمي شود و کاري از پيش نمي برد.
5- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. فنّ: دانش، هنر و فضيلت. حرمان: نااميدي و ناکامي.
خواجه هنر و دانش را سبب بي نصيبي و حرمان مي داند، ولي از هنر عشق انتظار کاميابي و برخورداري دارد؛ به همين سبب مي فرمايد: عشق مي ورزم و اميد دارم که اين هنر عشق ورزي هم چون هنرهاي ديگر سبب نااميدي و ناکامي من نشود؛ يعني اميدوارم لااقل هنر عشق مرا کامياب کند.
هنر بي عيبِ حِرمان نيست، ليکن
ز من محروم تر، کَي سايلي بود؟
(غزل 5 / 217)
فلک به مردمِ نادان دهد زِمامِ مراد
تو اهلِ فضلي و دانش، همين گناهت بس
(غزل 6 / 269)
6- دوش: ديشب. کام: مراد و آرزو.
ديشب معشوق مي گفت که فردا تو را به مراد و آرزويت مي رسانم و کاميابت مي کنم. خدايا، وسيله اي فراهم کن تا يار از گفته ي خود پشيمان نشود و به وعده ي خود وفا کند.
7- حسن خلق: خوش خلقي و نيکورفتاري. خاطر: دل، انديشه و فکر.
از خدا برايت آرزوي خوش خلقي مي کنم و اميدوارم پيوسته داراي رفتاري نيک و پسنديده باشي تا ديگر هرگز خاطر ما از جفاي تو آشفته و پريشان نشود.
8- ذرّه: «هر جزو غبار منتشر در هوا و جز آن، چيزهاي نهايت خرد که از روزن پيدا آيد چون آفتاب يا روشني بر وي تابد.» (لغت نامه) – 3 / 315. همّت: – 12 / 12. چشمه ي خورشيد: اضافه ي تشبيهي، خورشيد از جهت آنکه نور از آن جاري است، به چشمه مانند شده است.
اي حافظ، ذرّه هنگامي که همّت و کوشش عالي نداشته باشد، نمي تواند خواهان رسيدن به چشمه ي خورشيد تابان شود.
کمتر از ذرّه نه اي، پست مشو، مِهر بورز
تا به خلوت گهِ خورشيد رسي چرخ زنان
(غزل 4 / 387)
چو ذرّه گرچه حقيرم، ببين به دولتِ عشق
که در هوايِ رُخت چون به مِهر پيوستم
(غزل 3 / 315)