• شماره 226

1- پرده در: پرده درنده، کنايه از افشاگر و از بين برنده ي آبرو، خواجه اشک را پرده در مي داند، زيرا راز پنهان عاشقان را برملا مي سازد. اين معني را حافظ به کرّات در اشعار خود آورده است:

اشکِ غمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب

خجل از کرده ي خود، پرده دري نيست که نيست

(غزل 3 / 73)

سرِّ سَودايِ تو در سينه بماندي پنهان

چشمِ تردامن اگر فاش نگردي رازم

(غزل 5 / 335)

راز سربه مهر: راز پوشيده و پنهان – 6 / 34، کنايه از سرّ عشق. سمر: افسانه و داستان. سمر شدن: مشهور شدن، همه جا پراکنده گشتن.

مي ترسم که اشک، غم عشق ما را افشا کند و اين راز پوشيده ي سر به مهر، هم چون افسانه در همه ي عالم مشهور شود و پراکنده گردد.

2- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. مقام: – 2 / 7. صبر: «تحمّل و شکيبايي و بردباري، در اصطلاح تصوّف، ترک شکايت از سختي بلا نزد غير خداست. (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني). به خون جگر: ايهام دارد: 1- کنايه با رنج و سختي 2- با رنگ خون جگر.

مرحوم دکتر حسين علي هروي مي نويسد: «امّا نامحتمل نيست که ترکيب «به خون جگر» غير از معناي مجازي، اشاره به نکته و واقعيّت محسوسي هم داشته باشد. سودي چنين نکته اي يافته که خالي از لطف نيست. مي گويد: از قرار معلوم لعل وقتي از معدن استخراج مي شود، به رنگ معهود نيست؛ بلکه ابتدا آن را در ميان جگر تازه قرار مي دهند تا از جگر، رنگ قرمز را کسب کند؛ پس بيان خواجه که مي فرمايد «به خون جگر شود» اشاره به همين موضوع است. موارد ديگري در طرز بيان شاعر هست که نظر سودي را تأييد مي کند؛ اگرچه سودي به اين موارد اشاره اي نکرده است؛ مثلاً دور نيست که اين بيت هم اشاره به همين معني باشد:

لعلِ سيرابِ به خون تشنه، لبِ يارِ من است

وز پي ديدنِ او، دادنِ جان کارِ من است

(غزل 1 / 51)

بيت زير نيز در همين زمينه فکري قابل تعبير است:

رنگِ خون دلِ ما را که نهان مي داري

هم چنان در لبِ لعلِ تو عيان است که بود

(غزل 6 / 213)

امّا آنچه اين بنده در کتب معرفت جواهر در باب اين معني جست و جو کردم، چيزي نيافتم. تنها در کتاب عرايس الجواهر در شرح کارگراني که لعل را هنگام استخراج از معدن به قصد سرقت بلع مي کنند، اين عبارت را مي توان ديد: و چون لحظه اي در معده ي او قرار گيرد. لون روي او (لعل) سرخ شود به غايت … .» (شرح غزل هاي حافظ، 945)

مي گويند که سنگ بي ارزش، با صبر و تحمّل به لعل گران بها تبديل مي شود، آري چنين است، ولي با خون جگر و رنج بسيار حاصل مي گردد.

3- شدن: رفتن. ميکده: – ميخانه در فرهنگ. دادخواه: داخواهنده، شکايت کنان. مگر: در اينجا هم به معني قيد شکّ و ترديد است به معني شايد، و هم در معني قيد تأکيد مي باشد به معني حتماً، همانا. از غم خلاص شدن: – 8 / 149.

مي خواهم گريان و دادخواه به ميخانه بروم، زيرا رهايي من از غم و اندوه مگر در آنجا ميسّر گردد.

فتنه ها بارد از اين سقفِ مُقَرنَس، برخيز

تا به ميخانه پناه از همه آفات بريم

(غزل 10 / 373)

4- کرانه: جانب، طرف، سو. تير دعا: اضافه ي تشبيهي، دعا به تير مانند شده است. باشد که: اميد است که، شايد که.

از هر طرف تير دعا روان کرده ام، اميد است که يکي از اين دعاها اجابت گردد و در دل يار اثر کند.

5- حديث: سخن، قصّه و ماجرا. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ.

اي جان من، داستان عشق ما را نزد معشوق بيان کن، ولي آن گونه مگو که صبا باخبر شود؛ زيرا او هرزه گرد و هرجايي است و اين راز عشق را فاش مي کند.

6- کيميا: – 9 / 5. کيمياي مهر: اضافه ي تشبيهي، همان گونه که مس به وسيله ي کيميا طلا مي شود، عشق و محبّت نيز سبب تغيير و تکامل انسان مي گردد و نيز خواجه چهره ي خود را به خاک مانند کرده است. يمن: مبارکي و برکت.

نکته ي قابل توجّه در اين بيت اين است که کيميا مس را طلا مي کند و کيمياي عشق يار نيز رخ عاشق را زرد و زار کرده است و خواجه با آوردن واژه ي «لطف» طعن و طنزي به معشوق دارد و مي فرمايد: اي معشوق، از کيمياي عشق و محبّت تو چهره ي خاکي من هم چون طلا زرد شد. آري چنين است، به برکت لطف بي توجّهي شما چهره ي عاشق به زر تبديل مي گردد.

7- حيرت: سرگشتگي و سرگرداني – فرهنگ. نخوت: تکبّر و غرور. رقيب: – 5 / 88. گدا: مجازاً آدم پست و فرومايه. معتبر: بااعتبار و باآبرو. مصراع دوم جزو امثال رايج گشته است.

از غرور و تکبّر نگهبان معشوق، سخت در تنگناي حيرت و شگفتي افتاده ام. خدايا، آن روز پيش نيايدکه گدايي پست به مقامي برسد و اعتبار و آبرويي به دست آورد.

8- حسن: زيبايي و جمال – فرهنگ. صاحب نظر: اهل نظر، دل آگاه.

به غير از جمال و زيبايي ظاهري، نکته ها و لطيف هاي نهاني بسياري لازم است تا کسي به وسيله ي آن، مورد قبول و پسند طبع صاحب دلان واقع گردد و خواجه در غزل ديگر به «آن» تعبير کرده است – 1 / 125.

لطيفه اي است نهاني که عشق از او خيزد

که نامِ آن نه لبِ لعل و خطِّ زنگاري است

جمالِ شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال

هزار نکته در اين کار و بارِ دلداري است

(غزل 6 و 7 / 66)

9- سرکشي: ايهام دارد: 1- سربلندي و سرافرازي و سر به آسمان کشيدن کاخ وصل معشوق. 2- کنايه از عصيان و سرکشي خود معشوق. کنگره: دندانه هاي بالاي ديوار قصر و قلعه. وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. کاخ وصل: اضافه ي تشبيهي، وصل معشوق از جهت رفعت و بلندي، به کاخ مانند شده است. آستان: درگاه، پيشگاه. خاک شدن: کنايه از هيچ و ناچيز شدن، مردن و از بين رفتن.

کنگره هاي کاخ وصل معشوق، آن چنان رفيع و دست نيافتني است که سرهاي عاشقان بسياري در آستانه ي اين کاخ، به خاک در تبديل مي شوند و به کامي نمي رسند.

10- چو: چون، هنگامي که، وقتي که. نافه: – 2 / 1. نافه ي سر زلف: اضافه ي تشبيهي، سر زلف از جهت خوش بويي، به نافه مانند شده است. دم درکشيدن: کنايه از ساکت و خاموش بودن و دم در معني باد که در اينجا مراد نيست، با باد ايهام تناسب است. باد صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ.

اي حافظ، هنگامي که نافه ي خوش بوي گيسوي زيباي معشوق در دست توست، خاموش باش؛ وگرنه باد صبا از آن باخبر مي شود و نافه ي معطّر زلف يار را از تو مي ربايد و در همه جا بوي آن را پراکنده مي سازد و سبب رسوايي مي گردد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا