- شماره 222
1- ملامت: افسردگي و اندوه. کار رفتن: از پيش رفتن کار. بين نرود و برون تضادّ است.
اي معشوق، کسي که از دل بستگي به کوي تو خسته و دل تنگ شود و از ناز و عتابت آزرده و ملول گردد، نه تنها کارش از پيش نخواهد رفت، بلکه سرانجام از عمل خود پشيمان و شرمگين مي شود.
2- بدرقه: پشت و پناه، راهنما و نگهبان. تجمّل: شوکت و شکوه، آراستگي. نشستن: فرودآمدن. جلالت: بزرگي و عظمت. بين بنشيند و برود تضادّ است.
کارواني که حمايت و عنايت الهي پشت و پناهش باشد و راهنما و نگهبان آن گردد، از راهزنان بيمي ندارد. چنين کارواني با شکوه و آرامش در جايي فرود مي آيد و با بزرگي و عظمت آنجا را ترک مي کند و به راه مي افتد.
3- سالک: رهرو – فرهنگ. دوست: معشوق و محبوب. ضلالت: گمراهي. بين هدايت و ضلالت تضادّ است.
رونده ي طريق عشق به کمک فروغ هدايت کننده ي خدا، راه رسيدن به يار را مي يابد و وصال مي رسد، زيرا اگر بدون هدايت در اين راه قدمي بردارد، به ضلالت مي افتد و به مقصود نخواهد رسيد.
4- کام گرفتن: به مقصود و آرزو رسيدن. حيف: شبه جمله است، افسوس، دريغا. يک سر: سراسر، کاملاً. بطالت: بيهودگي.
در آخر عمر، از مي و معشوق کام و آرزوي خود را بگير. دريغا از اوقات زندگي که کاملاً به بيهودگي تلف شود و از دست برود.
5- دليل: راهنما و دلالت کننده. دلالت: راهنمايي کردن.
اي راهنماي دل حيران و سرگردان من، به خاطر خدا مرا ياري کن که انسان غريب و ناآشنا، بدون هدايت و راهنمايي نمي توان راه به جايي ببرد و به مقصود برسد.
6- مستوري: تقوا و پاک دامني، نجابت و پارسايي. مستي: بي خودي و بي خويشي. خاتمت: عاقبت و فرجام کار.
فقط در پايان کار مي توان حکم کرد که چه کسي پرهيزکار و چه کسي مست و گناه کار است، زيرا کسي نمي داند چه سرانجامي در انتظار اوست و با چه وضعيّتي از دنيا خواهد رفت.
7- حکمت: دانش و دانايي. چشمه ي حکمت: اضافه ي تشبيهي، حکمت به چشمه مانند شده است. بو که: بود که، اميد است که. لوح دل: اضافه ي تشبيهي، دل به لوح مانند شده است.
اي حافظ، از سرچشمه ي دانش و دانايي، جامي به دست آور و بنوش. اميد است که از صفحه ي دلت نقش و اثر ناداني پاک شود.