• شماره 223

1- نقش: نشان و اثر، عکس و تصوير. لوح دل و جان: اضافه ي تشبيهي، خواجه دل و جان خود را به لوحي مانند کرده است که نشان و تصوير معشوق بر روي آن نقش بسته است. سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. خرامان: رونده ي با ناز و تکبّر، خوش رفتار.

هرگز نقش و تصوير تو از صفحه ي دل و جانم پاک نمي شود و هيچ گاه از ياد و خاطر من، آن معشوق سروقامت خوش رفتار نمي رود.

2- دماغ: مغز، خاطر و انديشه. خيال: تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، عکس و تصوير. فلک: آسمان، چرخ. دوران: زمانه و روزگار.

با همه ي ستم و اندوهي که فلک و روزگار نصيبم کرده است، از خاطر و انديشه ي من عاشق و حيران، نقش دهان زيبا و شيرينت، هرگز بيرون نخواهد رفت.

3- ازل: زمان بي آغاز، ابتداي خلقت – 1 / 24. سرکشيدن: کنايه از روي گردانيدن، سرپيچي و نافرماني کردن. از سر پيمان رفتن: عهد و پيمان را شکستن.

در ازل دل من با زلف زيبا و تابدارت پيوند عشق و محبّت بست و تا ابد پيمان شکني نخواهد کرد و بر سر عهد خود باقي خواهد ماند.

چو نافه بر دلِ مسکينِ من گِره مفکن

که عهد با سرِ زلفِ گِره گشاي تو بست

(غزل 5 / 32)

عمري است تا ز زلفِ تو بويي شنيده ام

زآن بوي، در مَشامِ دلِ من هنوز بوست

(غزل 7 / 59)

4- مسکين: بيچاره و بي نوا. آن: اشاره است به بار غم.

هر غم ديگري که در دل بيچاره ي من است، فراموش مي شود و از خاطر مي رود، به جز غم عشق تو که هرگز از دل عاشق من بيرون نخواهد رفت و فراموش نمي شود.

5- مهر: عشق و محبّت.

عشق تو چنان در دل و جانم جاي گرفته که اگر در اين راه سر خود را از دست بدهم، هم چنان عشق تو در دل و جانم باقي است و بيرون نمي رود.

6- خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. درد: – فرهنگ. بيت داراي استفهام انکاري است.

اگر دل من به دنبال معشوقان زيبارو مي رود، عذرش پذيرفته است؛ زيرا درد عشق دارد و عاشق دردمند اگر در پي درمان درد خود نباشد، چه مي تواند بکند؟

7- هرکس که مي خواهد هم چون حافظ، حيران و سرگشته نشود، بايد به زيبارويان دل نبندد و به دنبال آنها نرود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا