- شماره 210
1- دوش: ديشب – 3 / 142 و در معني کتف که در اينجا مراد نيست، با گيسو و مو ايهام تناسب است. حلقه: مجلس و انجمن، مجلس يا نشستن دايره وار صوفيان. گيسو: زلف- فرهنگ.
دل شب: نيمه ي شب. سلسله: زنجير. سلسله ي مو: اضافه ي تشبيهي، مو از جهت پيچ و تاب و حلقه حلقه بودن، به سلسله تشبيه شده است. بين حلقه و سلسله و بين گيسو و مو تناسب است.
ديشب در مجلس ما عاشقان حکايت از زلف گره گير و تابدار تو بود و تا نيمه ي شب از زنجير گيسوي تو سخن مي رفت.
2- ناوک: تير کوچک. ناوک مژگان: اضافه ي تشبيهي، مژگان به ناوک تشبيه شده است. مشتاق: دوستدار و آرزومند. کمان خانه: گوشه ي کمان، مجازاً خود کمان. کمان خانه ي ابرو: اضافه ي تشبيهي، ابرو به کمان مانند شده است. بين دل، مژگان و ابرو و بين ناوک و کمان خانه تناسب است.
با آنکه دل از تير مژگان تو غرق در خون بود، باز آرزوي ديدن ابروي کماني تو را داشت.
3- عفاالله: جمله ي فعليه ي دعايي است، مخفّف عفاالله عنک، خدا ببخشاياد، در تداول فارسي در مورد تحسين به کار مي رود، مرحبا، آفرين. (لغت نامه). صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. در کسي رسيدن: ديدن و ملاقات کردن کسي.
آفرين بر نسيم صبا که ما را از حال تو بي خبر نگذاشت و پيامي از جانب تو آورد، وگرنه ما کس ديگري را نديديم که از کوي تو بگذرد و خبر بياورد.
4- غمزه: – 8 / 249. جادو: جادوگر، افسونگر، کنايه از چشم معشوق. بين شور و شر جناس زايد است.
جهان از شور و غوغاي عشق هيچ آگاهي نداشت. در حقيقت، ناز و عشوه ي چشمان مست و جادوگر تو بود که در جهان فتنه و آشوب به پاکرد و عشق را به وجود آورد.
به يک کرشمه که نرگس به خودفروشي کرد
فريبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان نداشت
(غزل 3 / 16)
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلّي دَم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالَم زد
(غزل 1 / 152)
5- سلامت: عافيت، نجات و رستگاري، تقوا و پارسايي. شکن: پيچ و تاب. طرّه: موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته – زلف در فرهنگ. هندو: منسوب به هند، «سياه از هر چيز» (لغت نامه)، مجازاً غلام سياه.
من حيران و سرگردان اهل عافيت و رستگاري بودم و خاطري آسوده داشتم؛ حلقه ي گيسوي سياه و تابدار هندوي تو بود که هم چون دام بر سر راهم قرار گرفت و مرا عاشق و گرفتار ساخت.
6- قبا: جامه اي بلند که جلوي آن تا پايين باز است و معمولاً با بند و قيطان بسته مي شود. گشاد: گشايش و رهايي و نجات، شادي – 10 / 16. پهلو: ايهام دارد: 1- کنار و جانب 2- آغوش و بغل. بين بگشا، بگشايد و گشادي صنعت اشتقاق است.
اي معشوق، بند قبايت را باز کن تا دل من شاد شود، زيرا رهايي و گشايش من، از سوي تو و در کنار تو بود.
7- وفا: – 2 / 90. تربت: گور. شدن: رفتن.
به عهد و وفاي تو سوگند که به تربت حافظ گذري کن و از او يادي بنما، زيرا او هنگام رفتن از اين جهان، هم چنان در اشتياق ديدار چهره ي زيباي تو بود.