• شماره 204

1- نظر: نگاه، توجّه و عنايت. رقم: نشان و اثر. مهر: داراي ايهام تبادر است و به قرينه ي رقم (نشانه) مُهر را به ذهن مي آورد. بين ياد و باد جناس خطّ است.

ياد آن روزگار به خير که تو پنهاني به ما توجّه و عنايت مي کردي و نشانه ي عشق و محبّت تو بر چهره ي ما نمايان بود.

2- عتاب: قهر و خشم، ناز و نگاه تند. معجزِ عيسوي: معجزه ي حضرت عيسي (ع) که به اذن خدا مرده را زنده مي کرد – 6 / 57. شکّرخا: صفت لب، جونده ي شکر، «خا» از مصدر «خاييدن» به معني جويدن. لب شکّرخا: لب شيرين، لبي که از آن سخنان شيرين و زيبا شنيده شود، لبي که بوسه هاي شيرين دارد.

ياد آن روزگار به خير که وقتي چشم دل فريبت با تندي و ناز، مرا بي تاب مي کرد و مي کشت، لب شيرين تو که هم چون معجزه ي عيسي جان بخش بود، ما را دوباره زنده مي کرد و جان مي بخشيد.

با که اين نکته توان گفت، که آن سنگين دل

کُشت ما را وُ دَمِ عيسي مريمِ با اوست

(غزل 6 / 57)

3- صبوح: شراب صبحگاهي. مجلس انس: مجلس عيش و شادي دوستان هم دل و يک رنگ.

ياد آن روزگار به خير باد، در حالي که شراب صبحگاهي مي نوشيديم و در مجلس عيش دوستان هم دل و يک رنگ مي نشستيم، جز من و يار کس ديگري نبود و خدا همراه و حامي ما بود.

4- طرب: شادي و نشاط. شمع طرب: اضافه ي تشبيهي، شادي به شمع خندان مانند شده است. ناپروا: بي باک و بي قرار. بين شمع و پروانه تناسب است.

خواجه در اين بيت چهره ي معشوق را به شمعي فروزان و دل خود را به پروانه ي بي قرار مانند کرده است و مي فرمايد: ياد آن روزگار به خير باد که چهره ي زيبا و تابناک تو هم چون شمع خندان، مجلس شادي ما را روشني مي بخشيد و اين دل عاشق و سوخته ي ما نيز مانند پروانه ي بي پروا به دور آن مي گرديد.

5- بزم گه خلق و ادب: مجلس شادي افراد مؤدّب و خوش خوي که عربده جويي و بدمستي نمي کردند، مجلس خوب و دل پذير مؤدّبانه. صهبا: – 4 / 188. خنده ي مستانه زدن صهبا: مقصود صداي ريختن شراب است به جام.

ياد آن روزگار به خير که در مجلس شاد و دل پذير مؤدّبانه، فقط شراب بود که قهقهه سر مي داد و مستانه مي خنديد.

6- ياقوت: سنگي است قيمتي به رنگ هاي مختلف که گران بهاترين آن سرخ رنگ است، استعاره از شراب. چو: چون، وقتي که. قدح: جام و پياله ي شراب. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. بين ياقوت و لعل تناسب است.

ياد آن روزگاران به خير باد، وقتي که شراب سرخ رنگ در قدح ريخته مي شد و مي خنديد، ميان من و لب سرخ تو چه ماجراهايي زيبا و شيريني بود.

7- نگار: – 6 / 15. کمر بربستن: کمربند بستن، کنايه از آماده ي کاري شدن. رکاب: «حلقه ي آهني که بر دو سوي زين آويخته است و سوار پاي در آن حلقه استوار کند.» (لغت نامه). در رکاب کسي بودن: کنايه از بنده و چاکر و فرمانبر کسي بودن، نيز همراه و ملازم بودن. بين رکاب و مه نو از جهت هلالي بودن تناسب است.

ياد آن روزگار به خير باد که وقتي نگار من کمر خود را مي بست و آماده ي حرکت مي شد، ماه نو در رکاب او هم چون قاصدي تندرو در حرکت بود.

8- خرابات: – فرهنگ. مست: بي خويش و عاشق. مسجد: در شعر حافظ مقابل ميخانه و خرابات است و با صومعه يکي است.

ياد آن روزگار به خير باد که مست و بي خويش در ميکده ساکن بودم و صفا و پاکي اي را که امروز در مسجد کم است و يافت نمي شود، در آنجا وجود داشت.

9- نظم: به رشته کشيدن گوهر، شعر. سفتن: سوراخ کردن، سوراخ کردن گوهر. گوهر ناسفته: مرواريدهاي سوراخ نشده، استعاره از اشعار تازه و بکر.

ياد آن روزگار به خير باد که اشتعار بکر حافظ با نظر درست و خوب شما اصلاح مي شد و عيوبش برطرف مي گرديد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا