- شماره 195
1- نرگس: – 5 / 24. نرگس مست: استعاره از چشم خمار معشوق. تاجداران: شاهان، عارفان و کساني که بر سر تاج درويشي و فقر نهاده باشند. خراب: ايهام دارد: 1- مست و بي خود 2- ويران و تباه. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. باده ي لعل: ايهام دارد: 1- شراب سرخ 2- استعاره از لب سرخ معشوق. هشياران: بيداران و آگاهان. بين مست و خراب تناسب که با هشياران متضادّند.
شاهان تاجدار، بنده و مطيع چشمان خمار تواند و هوشياران و عارفان از باده ي لب لعل گون تو مست و خرابند.
2- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. غمّاز: سخن چين و پرده در، خواجه اشک را غمّاز مي داند و بارها اين را در غزل هاي خود آورده است:
چه گويمت که ز سوزِ درون چه مي بينم
ز اشک پرس حکايت، که من نِي ام غمّاز
(غزل 5 / 258)
گفتم به دلقِ زَرق بپوشم نشانِ عشق
غمّاز بود اشک و، عيان کرد رازِ من
(غزل 4 / 400)
اي معشوق، باد صبا با پراکندن بوي خوش تو رازت را افشا کرد و اشک چشم من که از دوري و فراق تو پيوسته جاري است، سرّ عشق مرا فاش ساخت، وگرنه عاشق و معشوق رازداراني هستند که هرگز راز عشق خود را برملا نخواهند کرد.
3- زلف دوتا: دو رشته ي زلف، زلفي که از وسط به دو قسمت شده باشد يا زلف خميده و پيچ و تاب خورده. يمن و يسار: سمت راست و چپ که با هم متضادّند.
اي معشوق، وقتي با ناز مي خرامي و مي روي، از زير زلف خميده و تابدار خود نگاه کن که از هر طرف چه عاشقان بسياري در عشق تو به سوگواري نشسته اند.
4- بنفشه: – 6 / 16. بنفشه زار: جايي که در آن بنفشه روييده باشد. تطاول زلف: ظلم و ستم و درازدستي زلف که به درازي زلف يار نيز اشاره دارد.
اي معشوق، مانند باد صبا از بنفشه زار گذر کن و ببين که از درازدستي و ظلم گيسوي تابدار تو، تا چه اندازه دل باختگانت بي تاب و قرارند.
5- خداشناس: خواجه در اين بيت با طنز از او ياد کرده است. شايد خطابش به زاهدان ريايي باشد که فقط خود را خداشناس مي دانند. مستحق: داراي حق، داراي شايسته. کرامت: عطا و بخشش.
خواجه با زباني طنز به زاهد رياکاري که مدّعي زهد و تقوا و معرفت است، مي گويد: اي خداشناس لاف زن، برو که بهشت قسمت ماست، زيرا ما خود را گناه کار مي دانيم و از خدا طلب بخشش مي کنيم و خدا نيز ما را مي بخشد و بهشت نصيب ما مي شود و تو که خود را بي گناه مي داني، برو که نيازي به بخشش الهي نداري و به بهشت نخواهي رفت.
قدم دريغ مدار از جنازه ي حافظ
که گرچه غرقِ گناه است، مي رود به بهشت
(غزل 7 / 79)
فردا شرابِ کوثر و حور از برايِ ماست
ويامروز نيز ساقيِ مَه روي و جامِ مي
(غزل 6 / 229)
6- عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. گل عارض: اضافه ي تشبيهي، عارض معشوق از جهت زيبايي و لطافت، به گل سرخ مانند شده است. غزل: – 8 / 164. غزل سرايم: ايهام دارد: 1- غزل مي گويم و مي سرايم. 2- غزل سرا هستم. عندليب: بلبل، استعاره از عاشق. هزاران: جمعِ هزار، عدد براي کثرت است و هزار در معني بلبل که در اينجا مراد نيست، با گل و عندليب ايهام تناسب است.
تنها من نيستم که عاشق چهره ي زيباي چو گلت هستم و به ياد آن غزل مي سرايم و شعر مي گويم، بلکه دل باختگان تو از هر طرف بسيارند.
7- خضر: – 8 / 39. پي خجسته: مبارک قدم، خوش قدم، زيرا خضر به هر کجا که قدم مي گذاشت، آنجا سبز مي شد و گل و گياه مي روييد.
اي خضر مبارک قدم، مرا ياري کن، زيرا من در راه سلوک و عشق پياده مي روم و ناتوانم و ممکن است در اين راه از قافله جدا شوم و دور بيفتم، ولي دوستان و همراهان من سواراني تندرو هستند.
8- ميکده: – ميخانه در فرهنگ. ارغوان: – 5 / 14. ارغواني: منسوب به ارغوان، سرخ. صومعه: – 2 / 2. سياه کاران: ستمکاران، بدکاران، فاسقان.
به ميخانه بيا و با نوشيدن شراب، چهره ي خود را شاد و ارغواني کن و به صومعه و خانقاه نرو که آنجا جاي بدکاران است.
9- بستگان: بسته شدگان، اسيران. کمند: استعاره از زلف بلند و حلقه حلقه ي معشوق که عاشق را اسير مي کند. بين خلاص و رستگاران و بين بستگان و کمند تناسب و بين بستگان و رستگاران تضادّ است.
الهي که حافظ هرگز از آن کمند زلف تابدار تو رهايي نيابد، زيرا اسيران کمندت رستگاران و نجات يافتگان حقيقي اند.