• شماره 190

1- کلک: قلم. مشکين: سياه و خوش بو مانند مشک – 2 / 1. اجر: ثواب و پاداش.

روزي که قلم عطرآگين تو از ما ياد کند و چيزي بنويسد، ثواب آزاد کردن دو صد غلام نصيب آن مي شود.

2- قاصد: پيک. سلمي: «نام معشوقه اي است در عرب و از عرايس شعري است که مجازاً بر هر معشوقي اطلاق مي شود.» (فرنگ اساطير). بين سلمي، سلامت و سلام صنعت شبه اشتقاق و بين سلمي و سلام صنعت قلب بعض است.

پيک منزل يار که هميشه سلامت باشد، چه مي شود اگر با آوردن سلامي از جانب او دل ما را شاد کند؟

3- گنج مراد: اضافه ي تشبيهي، آرزو و مراد به گنج مانند شده است. خراب: مست و بي خود. خواجه در اين بيت رابطه ي گنج و ويرانه را نيز در نظر داشته است. بين خراب و آباد ايهام تضادّ است.

امتحان کن تا ببيني که اگر به عاشق مست و دل باخته اي چون من لطف و مهرباني کني، چه بسيار آرزوهايت برآورده خواهد شد.

4- خسرو شيرين: ايهام دارد: 1- پادشاه خوش رفتار و شيرين حرکات 2- خسرو پرويز که عاشق شيرين بود – 6 / 41 و 7 / 73. فرهاد: – 4 / 54، در اينجا استعاره از حافظ. بين خسرو، شيرين و فرهاد تناسب است.

خدايا، به دل آن پادشاه خوش رفتار و شيرين حرکات بينداز تا از روي لطف و مهرباني بر بالين عاشق خود، فرهاد (حافظ) گذري کند.

5- طاعت: عبادت. زهد: پارسايي، پرهيزکاري، دوري از دنيا – فرهنگ. داد کردن: عدل و انصاف کردن، به عدالت حکومت کردن. شاه در اينجا کنايه از سلطان احمد جلاير پادشاه ايلکاني بغداد است و خواجه در اين بيت به بيدادگري هاي او اشاره دارد.

مرحوم دکتر قاسم غني درباره ي اين شاه چنين مي نويسد: «سلطان احمد مرد بي رحم و خونريزي بود و اضافه بر کشتن برادر و بسياري از کسان خود، براي نيل به مقام سلطنت، اساساً رفتار خشني داشته است.» (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 306) مضمون بيت نزديک است به حديث نبوي: عَدلُ ساعةٍ خيرُ مِن عِبادَةٍ ستّينَ سَنةٍ، (جامع الاخبار، 119)

ارزش يک ساعت از عمر شاه که در دادگري و عدل سپري شود، بهتر از صد سال عبادت و پرهيزکاري است.

6- حاليا: اکنون، حالا. ناز: غمزه، عدم التفات معشوق به عاشق. عشوه: – 8 / 249. ز بنياد بريدن: خراب و نابود کردن. بنياد کردن: آماده کردن، شروع کردن.

حالا که عشوه ي دل فريب تو مرا از خود بي خود کرد و نابودم ساخت، ببينم بار دگر عشوه ي تو از روي حکمت و دانش، اين ويرانه را چگونه آباد خواهد کرد؟

7- گوهر: سرشت. مدحت: مدح و ستايش. مستغني: بي نياز. مشّاطه: آرايشگر. حسن: جمال و زيبايي.

مصراع دوم تمثيل است براي تأکيد معني مصراع اوّل؛ يعني همان گونه که جمال زيبايي خدادادي نيازي به آرايش ندارد و آرايشگر چيزي به زيبايي او نمي تواند بيفزايد، سرشت و باطن پاک تو نيز از ستايش بي نياز است.

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ يار مستغني است

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت رويِ زيبا را؟

(غزل 4 / 3)

تو را که حُسنِ خداداده هست و حِجله ي بخت

چه حاجت است که مشّاطه ات بيارايد؟

(غزل 5 / 230)

8- راه بردن: رسيدن.

در شيراز به آرزو و مقصود خود نرسيديم. خوشا آن روزي که حافظ عزم رفتن به بغداد را بکند و به دربار ممدوح خود، سلطان احمد ايلکاني برود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا