• شماره 188

1- رندي: لاابالي گري و بي قيدي – فرهنگ. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ، از نظر خواجه عشق و رندي دو روي يک سکّه است که از هم جدانشدني است. فضول: ياوه گو، کسي که بي جهت در کار ديگران دخالت کند. علم غيب: دانش الهي، احوال غيبي.

آن فضول و ياوه گويي که بر عشق و رندي من عيب مي گيرد؛ در حقيقت، ايراد و اعتراضي بر اسرار علم الهي دارد و او نمي داند که عشق و رندي را در روز ازل خدا به من داده است.

مرا روزِ کاري به جز رندي نفرمودند

هر آن قسمت که آنجا رفت، از آن افزون نخواهد شد

(غزل 3 / 165)

روزِ نخست چون دَمِ رندي زديم و عشق

شرط، آن بوَد که جز رهِ آن شيوه نسپريم

(غزل 2 / 372)

2- محبّت: دوستي و مهرورزي و در شعر حافظ مترادف با عشق است. هنر: فضيلت.

کمال عشق را در من بنگر نه عيب گناه را، زيرا هرکس که بي هنر باشد، فقط عيب را مي بيند.

3- حور: – 2 / 125. نفس: دم، لحظه. ميکده: – ميخانه در فرهنگ. عبير: نام مادّه اي است خوش بو است که از صندل و گلاب و مشک سازند. (لغت نامه). جيب: گريبان. مرحوم دکتر حسين علي هروي در توضيح اين بيت مي نويسد: «استاد مينوي در حافظ خود، کنار اين بيت نوشته است عنبرچه و توضيح اشاره ي استاد مينوي اين است: عنبرچه يک شي زينتي است از جنس طلا به شکل قوطي کوچک ظريفي که زنان با زنجير به گردن مي آويزند و هنوز در نواحي ما (گرگان) در خانواده هاي قديمي موجود و معمول است. از نام اين شي زينتي چنين برمي آيد که در ايّام گذشته موادّ معطر مثل مشک و عنبر و عبير در اين جعبه مي کرده اند تا علاوه بر زينت، بوي خوشي نيز داشته باشد.» (شرح غزل هاي حافظ، 789)

زماني از حور بهشتي بوي خوش به مشام مي رسد که خاک ميخانه ي ما را چون عبير در گريبان خود قرار دهد.

4- ره زدن: راه زدن، غارت کردن، گمراه کردن. غمزه: – 8 / 249. اجتناب: خودداري و دوري کردن که اشاره است به آيه ي 90، سوره ي مائده (5): يَا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِنَّمَا الخَمرُ وَالمَيسِرُ وَالاَنصَابُ وَالاَزلامُ رِجسٌ مِن عَمَلِ الشَّيطانِ فَاجتَنِبُوهُ لَعَلَّکُم تُفلِحُونَ، اي کساني که ايمان آورده ايد، شراب و قمار و بت ها و گروبندي با تيرها پليدي و کار شيطان است. از آن اجتناب کنيد تا رستگار شويد. صهبا: «مؤنّث اصهب، شراب انگوري، شرابي که مايل به سرخي باشد.» (لغت نامه). صهيب: «يکي از رؤساي عرب که در موصل ولادت يافت. روميان سرزمين او را غارت کرده و او را به اسارت بردند و از اين رو، گفته اند که او بنده اي رومي و سفيدچهره (به مناسبت رومي بودن) بود. سپس عربي او را خريد و به مکّه آورد. صهيب بر اثر تجارت ثروتي اندوخت و چون اسلام آورد، همه را در راه اسلام بخشيد. او در سال 38 هـ ق. درگذشت.» (فرهنگ تلميحات)

وي به زهد و پارسايي بسيار معروف بود، چنان که پيامبر فرمود: نِعمَ العَبدُ صُهَيبٌ لَو لَم يَخِفِ اللهَ لَم يَعصِهِ، چه بنده ي خوبي است صهيب. اگر از خدا نمي ترسيد، باز هم گناه نمي کرد (در الاسرارالمرفوعه، ص 372 و 373 آمده است که عدّه اي آن را به حضرت رسول (ص) نسبت داده اند و گروهي به عمر؛ ولي راقم سطور، آن را در کتب معتبر حديث نيافت. نيز – کشف الخفاء، جلد 2، 323)

صهيب مصغّر اصهب است و اصهب به معني کسي است که موي سرخ و بور دارد و خواجه با آوردن کلمه ي صهيب، نهايت ذوق خود را به کار برده است. بين صهبا و صهيب صنعت اشتقاق است.

ناز و غمزه ي ساقي چنان راه دين و ايمان را مي زند و مسلمانان را گمراه مي کند که مگر فقط صهيب بتواند از نوشيدن شراب خودداري کند.

5- گنج سعادت: اضافه ي تشبيهي، سعادت و خوشبختي به گنج مانند شده است. قبول اهل دل: قبول پير و مرشد. در راه سلوک، قبول پير، اوّلين شرط راه است. مباد: ايهام دارد: 1- نباشد، بميرد. 2- مبادا. ريب: ترديد و دودلي.

کليد گنج خوشبختي، مورد پسند پير و صاحب دل واقع شده است. مباد آن کسي که در اين سخن ظريف و خوب و شکّ و ترديد به خود راه بدهد.

6- شبان: چوپان. وادي ايمن: – 2 / 19. شعيب: «از پيامبران بني اسرائيل که نام آن در قرآن ذکر نشده است. امّا در تورات يترون آمده است. مفسّران آن شخص را شعيب ذکر کرده اند که به موسي پناه داد و به ازاي خدمت شباني دختر خود، صفورا را به ازدواج او درآورد.» (فرهنگ تلميحات)

خواجه با آوردن داستان موسي و شعيب مي خواهد سخن بيت قبل را اثبات کند که قبول اهل دل، کليد گنج سعادت است؛ به همين سبب مي فرمايد: موسي، اين چوپان وادي ايمن، وقتي به همه ي آرزوهايش مي رسد که از صميم دل و اخلاص چند سال خدمت شعيب را بکند.

7- فسانه: افسانه، سرگذشت و داستان. شباب: جواني. شيب: پيري. وقت زمان: در مرحله ي نخست چنين به نظر مي رسد که بين وقت و زمان حشو است، ولي وقت از اصطلاحات عارفان است؛ يعني تجربه ي روحاني اي که انسان در هر لحظه و زمان در آن قرار دارد. اگر اين معني وقت را در اينجا در نظر نگيريم، هر دو مترادف و يک معنا دارند – وقت در فرهنگ. بين شباب و شيب تضادّ است.

وقتي حافظ از ماجراي جواني و پيري خود ياد مي کند، از ديده ها خون جاري مي گردد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا