• شماره 187

1- سوختن: کنايه از سخت در رنج بودن، از اثر آتش عشق سوختن، نياز: راز و نياز، دعا.

اي دل، در آتش عشق بسوز و رياضت بکش که اين سوختن گره گشا و کارساز است و راز و نياز نيم شبي صد بلا و مصيبت را دور خواهد کرد.

2- عتاب: خشم و ملامت، قهر آميخته به ناز. پري چهره: زيبارو مانند پري – 2 / 64. کرشمه: – 8 / 249.

ناز و قهر معشوق زيبا را به رسم عاشقان تحمّل کن، زيرا يک کرشمه ي نگاه يار، صد ستم و بي مهري از جانب او را جبران مي کند.

3- ملک: عالم مادّه، عالم شهادت و ظاهر. ملکوت: باطن جهان، عالم غيب و موجودات غير مادّي. حجاب: پرده و مانع. جام جهان نما: جام جمشيد، دل عارف – فرهنگ. بين ملک و ملکوت تضادّ است.

هرکس که خدمت گزار جام جهان نما باشد، همه ي حجاب هاي عالم مادّي و غير مادّي از پيش چشم او برداشته مي شود و مي تواند اسرار را مشاهده نمايد.

4- طبيب عشق: اضافه ي تشبيهي، عشق از جهت درمان کننده بودن، به طبيب مانند شده است. مسيحادم: – 6 / 57. مشفق: مهربان و نصيحت کننده. درد: – فرهنگ.

عشق، طبيب مهرباني است که با دم مسيحايي خود، جان تازه اي به عاشقان مي بخشد، ولي چون درد عشق در تو نمي بيند، چه کسي را درمان کند؟

عاشق که شد که يار به حالش نظر نکرد؟

اي خواجه، درد نيست، وگرنه طبيب نيست

(غزل 5 / 63)

5- مدّعي: ادّعاکننده و در نزد حافظ، لاف زن و کسي که دعوي هنر و عشق کند، ولي کم مايه و دروغگوست.

کارها را به خداي خود واگذار کن و آرامش دل داشته باش که اگر مدّعي لاف زن بي خبر به تو رحم نکند، خدا رحم خواهد کرد.

6- بخت: طالع و اقبال. بود که: اميد است که، ممکن است که. بيدار: ايهام دارد: 1- شب زنده دار، کسي که تا سحر بيدار است. 2- دل زنده، عارف. فاتحه ي صبح: سحر و ابتداي صبح که هنگام استجابت دعاست. بيت را استفهامي نيز مي توان معنا نمود.

از بخت خوابيده و نامساعد خود آزرده ام. اميد است که صاحب دلي به وقت سحر دعايي در حقّ مکن بکند تا بخت من بيدار شود.

7- بو: رايحه، «مجازاً اثر و نشان» (لغت نامه). زلف: گيسو – فرهنگ. دلالت: راهنمايي. دولت: سعادت و خوشبختي. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ.

حافظ در اشتياق رسيدن به معشوق سوخت، ولي بويي از زلف خوش بوي او به مشامش نرسيد؛ شايد سحري او را به بوي زلف يار برساند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا