- شماره 184
1- دوش: ديشب – 1 / 183. ديدن: در اينجا مسلّماً با چشم سر نبوده، بلکه با چشم دل و باطن بوده است. ميخانه: ميکده، جاي مستان و در اينجا استعاره از زمين است به اعتبار اينکه همه در آن مستند و از خود بي خودند. در شعر خواجه رمز سرمستي و عشق است. در جاي ديگر مي فرمايد:
بر درِ ميخانه ي عشق اي مَلَک، تسبيح گوي
کاَندر آنجا طينتِ آدم مخمّر مي کنند
(غزل 7 / 199)
گل آدم: اشاره است به خلقت آدم از گل که در قرآن در آيات مختلفي اشاره شده است؛ از جمله: آيه ي 71، سوره ي ص (38): اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکَةِ اِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِن طينٍ، پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشري را از گل مي آفرينم.
و در آيه ي 26، سوره ي حجر (15): و لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ مِن صَلصَالٍ مِن حَمَاٍ مَسنُونٍ، ما آدمي را از گل خشک، از لجن بويناک آفريديم.
و در حديث قدسي آمده است: اِنّي خَمَّرتُ طينةَ آدمَ بِيَدَيَّ اربعينَ صباحاً، گل آدم را به مدّت چهل صبح به دست خويش سرشتم (احاديث مثنوي، 198)
طبري ماجراي خلقت آدم را چنين مي نويسد: «چون خداي عزّ و جلّ خواست که آدم را بيافريند، جبرئيل را بفرستاد و گفت که برو بدين جهان آنجا که امروز مکّه است و از آنجا چهل گز گل از زمين بردار. جبرئيل بيامد و آنجا که امروز کعبه است، پر فروبرد به زمين و خواست که گل بردارد و زمين با جبرئيل به سخن آمد، گفت: يا جبرئيل، همي چه کني؟ گفت: همي گل بردارم از روي تو تا خداي عزّ و جلّ خلقي بيافريند و اين جهان بدو سپارد. زمين مر جبريل را سوگند داد و گفت: بدآن خداي که تو را فرستاد که تو از من گل برنداري که خداي عزّ و جلّ از آن خليفتي آفريند که او بر پشت من گناه کند و خون ناحق ريزد، هم چنان که آن جانّ کرد تا خداي تعالي ايشان را از پشت زمين براند. جبرئيل از بهر آن سوگند بازگشت و گفت: يارب، تو خود بهتر داني که من از بهر چه بازگشتم. پس خداي عزّ و جلّ ميکائيل را بفرستاد و گفت: برو و چهل گز گل از روي زمين بردار. ميکائيل بيامد و زمين هم چنان سوگند بر وي نهاد که جبريل و ميکائيل را نهاده بود. (عزرائيل) گفت: فرمان خداي را به سوگند تو بندهم. خداي تعالي مرا چنين فرمود و من فرمان خداي برم نه فرمان تو. و آنجا که مکبه است، پر فروبرد و چهل گز گل از جمله روي زمين برداشت از همه لوني سخت و سست و نرم و ريگ و کوير و نرم و درشت و سياه و سپيد و از همه لوني. و حق جلّ و علا آدم را از آن گل بيافريد به قدرت خويش.» (ترجمه ي تفسير طبري، جلد اوّل، 44). سرشتن: خمير کردن، مخلوط کردن. پيمانه: در لغت به معني ظرف اندازه گيري است و نيز در ارتباط با ميخانه به معني جام و پياله ي شراب نيز هست. به پيمانه زدن: در قالب ريختن، موزون و هماهنگ ساختن.
ديشب فرشتگان را ديدم که درِ ميخانه را زدند و گل آدم را سرشتند و به قالب ريختند. اگر پيمانه را در معني مجازي آن يعني شراب بگيريم، در اين صورت معني مصراع دوم چنين مي شود: فرشتگان گل وجود آدم را با شراب عشق خمير کردند و در قالب ريختند؛ به عبارت ديگر، خداوند به وسيله ي فرشتگان که در حکم دست هاي او هستند، گل وجود آدمي را با شراب عشق خود درآميخت و در قالب ريخت و به وجود آورد.
2- حرم: مکان و سراي مقدّس. ستر: مستور و پنهان، پوشيده. عفاف: پاک. ملکوت: عالم غيب و موجودات غير مادّي. راه نشين: صفت فاعلي مرکّب مرخّم، گدايي که بر سر راه مي نشيند و گدايي مي کند و نيز کنايه از خاکي که با آن، قالب آدم ساخته شد. مستانه: صفت است براي باده، مست کننده.
فرشتگان حرم پوشيده و پاک عالم غيب با من گدا و در راه مانده ي باده ي مست کننده نوشيدند يا با من گدا و در راه افتاده، مستانه شراب نوشيدند.
3- امانت: بيت اشاره است به آيه ي 72، سوره ي احزاب (33): اِنَّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَي السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ الجِبَالِ فَاَبَينَ اَن يَحمِلنَهَا وَ اَشفَقنَ مِنهَا وَ حَمَلَهَا الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً، ما اين امانت را بر آسمان ها و زمين و کوه ها عرضه داشتيم، از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت را بر دوش گرفت که او ستمکار و نادان بود. بين مفسّرين درباره ي امانت اختلاف نظر است. پاره اي آن را قرآن، برخي عقل و شناخت و عدّه اي نيز روح الهي تفسير کرده اند که خداوند آن را فقط در انسان دميده است، ولي بشتر عرفا آن را عشق مي دانند که خاصّ انسان است. بار امانت: اضافه ي تشبيهي، امانت الهي از لحاظ سنگيني، به بار مانند شده است.
آسمان بار امانت عشق را نتوانست بکشد، سرانجام برداشتن اين بار نصيب من انسان عاشق و ديوانه شد.
4- ملّت: دين و آيين. هفتاد و دو ملّت: اشاره است به حديث تفرقه که به صورت هاي مختلف در کتاب هاي حديث و ملل و نحل آمده است: اِفتَرَقَتِ اليَهُودُ عَلي اِحدي وَ سَبعِينَ فِرقَةً وَ تَفَرَّقَتِ النَّصَاري عَلي اِثنَتَينِ وَ سَبعِينَ فِرقَةً وَ تَفَرَّقَت اُمَّتِي عَلي ثَلاثٍ وَ سَبعِينَ فِرقَةً، مذهب يهود به هفتاد و يک فرقه و مذهب مسيحيّت به هفتاد و دو فرقه منشعب شده اند و امّت من هفتاد و سه ملّت خواهند شد. (جامع الصغير، جلد اوّل، 184). عذر نهادن: عذر پذيرفتن، عذر آوردن، عذر خواستن. حقيقت: حقيقت از نظر حافظ عشق است که مذهب آن، وراي همه ي مذاهب است. در مواردي خواجه حقيقت را در برابر مجاز به کار برده است، حق، عين واقع، در نزد صوفيه ظهور ذات حقّ است بي حجاب تعيّنات و محو کثرات. افسانه: داستان هاي دروغ و تمام نشدني ساختگي و بي سر و ته، سخنان بي اساس. ره (راه): ايهام دارد: 1- طريق و راه 2- در اصطلاح موسيقي، مقام، نغمه و آهنگ.
جنگ و جدال هفتاد و دو فرقه را رها کن و عذر آنها را بپذير. چون آنان حقيقت را نديدند، آهنگ افسانه سرايي ساز کردند و گمراه گشتند.
5- صوفيان: جمعِ صوفي، پيروان طريقت تصوّف – فرهنگ. ساغر: جام و پياله ي شراب.
خواجه مي فرمايد: خدا را سپاس که سرانجام به حقيقت رسيدم و ميان من و معشوق صلح برقرار شد و صوفيان به خاطر اين آشتي و صلح، در حال رقص و سماع، جام هاي شکرانه نوشيدند و به شادي پرداختند.
6- خنديدن شمع: در اينجا کنايه از روشن شدن و برافروختن شمع است. خرمن پروانه: تمام وجود و هستي پروانه.
آتشي که با آن شمع روشن مي شود و مي خندد، آتش حقيقي نيست؛ بلکه آتش حقيقي، آتش عشق است که در درون پروانه قرار دارد و آن را وامي دارد که به گرد شعله ي شمع بگردد و هستي خود را بسوزاند.
7- زلف سخن: اضافه ي تشبيهي، سخن به زلف مانند شده است و نيز خواجه قلم را به شانه تشبيه کرده است که با آن، سخن، آراسته و مرتّب مي گردد.
از وقتي که شعر و ادب پيدا شد و سخن سرايان با قلم، زلف سخن را شانه زدند و آن را آراستند، کسي هم چون حافظ نتوانسته است از چهره ي انديشه پرده بدارد و آن را بيارايد و در شعر، زيبا آن را نمايان سازد.