- شماره 182
1- حسب حال: شرح حال. شدن: گذشتن.
مدّت زيادي گذشت و شرح حالي از خودت براي ما ننوشتي. آشنا و محرم رازي کجاست تا چند پيام براي تو بفرستم؟
2- مقصد عالي: استعاره از درگاه بلند معشوق.
ما نمي توانم به آن درگاه بلند برسيم، مگر اينکه لطف و عنايت شما شامل حال ما گردد و چند قدمي به سوي ما بيايد. مقصود خواجه آن است که يار در مقام بلند قرار دارد و دسترسي به او ممکن نيست.
3- خم: کوزه ي سفالي بزرگ شراب. سبو: کوزه ي سفالي دسته دار که در آن شراب مي ريزند. نقاب افکندن گل: کنايه از شکفته شدن گل و نقاب در اينجا منظور برگ هاي سبزي است که غنچه در ميان آن قرار دارد. عيش: شادي و خوش گذراني.
در بهار وقتي باده از خم به سبو رفت و آماده ي نوشيدن شد و گل شکفت، وقت را غنيمت بدان و به عيش و شادي بپرداز و چند جام شراب بنوش.
4- قند آميخته با گل: دارويي که طبيبان قديم براي تقويت قلب تجويز مي کردند و به آن گل قند و گل شکر و گل انگبين نيز گفته مي شود.
شربت قند و گلاب علاج دل بيمار ما نيست. چند بوسه را با دشنام بياميز و به من بده که دواي درد من اين است.
شربتِ قند و گلاب از لبِ يارم فرمود
نرگسِ او که طبيبِ دلِ بيمارِ من است
(غزل 7 / 51)
5- زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. بين سلامت و خراب تضادّ است.
خواجه با طنز مي گويد: اي زاهد، از کوچه ي رندان لاابالي و بي قيد با احتياط عبور کن تا هم نشيني با اين رسوايان تو را خراب نکند و آبروي تو را بر باد ندهد.
6- جمله: همه، تمام. هنر: خوبي و فضيلت. حکمت: دانش و دانايي، عقل. عام: مردم جاهل و نادان.
مصراع اوّل شايد اشاره باشد به قسمتي از آيه ي 219، سوره ي بقره (2): يَسئَلُونَکَ عَنِ الخَمرِ وَالمَيسِرِ قُل فِيهِمَا اِثمٌ کبيرٌ وَ مَنَافِعُ لِلنّاسِ وَ اِثمُهُمَا اَکبَرُ مين نَفعِهِمَا، تو را از شراب و قمار مي پرسند، بگو: در آن دو، گناهي بزرگ و سودهايي است براي مردم و گناهشان از سودشان بيشتر است – 8 / 149. بين عيب و هنر تضادّ است.
حال که تمام عيب هاي شراب را گفتي، هنر آن را نيز بگو که شايسته نيست به خاطر دل مردم جاهل و نادان، دانايي و عقل را انکار کني.
7- خرابات: – فرهنگ. چشم داشتن: انتظار و توقّع داشتن. انعام: عطا و بخشش. انعام: جمعِ نَعَم، چارپايان و در اينجا استعاره از انسان هاي پست. بين اِنعام و اَنعام جناس ناقص است.
اي گدايان و رهروان کوي خرابات عشق، خدا شما را ياري خواهد کرد. از مشتي انسان هاي پست و حقير انتظار عطا و بخشش نداشته باشيد.
8- پير ميخانه: پير ميکده، پير مغان، پير باده فروش – پير در فرهنگ درد: – 4 / 44.
دردي کش: دُردنوش، کسي که جام شراب را تا ته سر مي کشد، باده نوش قهّار، کنايه از رند عاشق پيشه ي مست. خام: بي تجربه – 4 / 66. بين سوخته و خام تضادّ است.
پير ميکده چه سخن خوبي به رند عاشق پيشه ي مست خود گفت که هرگز ماجراي دل عاشق و سوخته ي خود را با مردم خام و بي تجربه که خبري از عشق ندارند، در ميان مگذار و بازگو مکن.
9- شوق: – 7 / 58. رخ مهر فروغ: چهره اي که مثل خورشيد مي درخشد و تابان است. کامگار: به کام رسيده، خوشبخت و سعادتمند. بين کامگار و ناکام تضادّ است.
حافظ در اشتياق ديدار چهره ي زيبا و تابان تو سوخت. اي به کام رسيده و خوشبخت، به عاشقان ناکام خود نگاه و توجّهي کن.