- شماره 181
1- سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. چمان: نازان و خرامان. بالا: قد و قامت. دست به دامن شدن: کنايه از پناه بردن. بن و بيخ: اصل و پايه و اساس، ريشه.
بعد از اين، فقط هم نشين آن يار زيبا خواهم شد و به او پناه خواهم آورد؛ معشوقي که با قامت بلند و رعناي خود مرا از ريشه کنده و بر باد داده است.
2- مطرب: – 8 / 3. برقع: نقاب و روبند. سپند: اسفند – 6 / 106.
براي شادي و نشاط به مي و مطرب نيازي نيست. تو نقاب از چهره بردار تا بر اثر آتش روي تو هم چون اسفند به رقص و پاي کوبي برخيزم.
3- حجله: اطاق و حجره اي آراسته و زينت شده براي عروس و داماد. آينه ي حجله: اشاره است به اين رسم کهن که در حجله ي عروس و داماد براي سعادت و خوشبختي آينه مي نهادند. بخت: سعادت و اقبال. حجله ي بخت: اضافه ي تشبيهي، بخت به حجله مانند شده است. روي: ايهام دارد: 1- نام فلزي است سفيد رنگ و کمي مايل به کبودي که از ترکيب آن با آهن، حلبي به دست مي آيد. در قديم نوعي از آينه را از اين ترکيب مي ساختند 2- صورت. سمند: اسبي ک مايل به زردي باشد، مطلق اسب.
هيچ رويي آن لياقت را ندارد که آينه اي گردد تا در حجله ي بخت عروس قرار گيرد، مگر آن رويي که بر آن سم اسب بار ماليده شود؛ به عبارت ديگر، عاشقي به وصال معشوق مي رسد که همه ي سختي هاي عشق را تحمّل نمايد.
4- اسرار غم عشق تو را همه جا گفتم و ناليدم، هرچه مي خواهد، بشود. تا کي اين بار غم عشق را بايد تحمّل کنم و دم نزنم؟
5- آهوي مشک: آهوي مشک آهويي است که از آن مشک مي گيرند. بنا به گفته ي سودي «آهوي مشکين در کشورهاي چين، خطا، ختن و هندوستان پيدا مي شود و مردم اين نواحي از اين آهوان گلّه گلّه نگه مي دارند که هم از گوشت آنها ارتزاق مي کنند و هم از مشکشان فايده مي برند و مثل آهوان روم که سالي يک بار شاخ عوض مي کنند، اين آهوان هم سالي يک بار نافه مي اندازند. حتّي زماني زير شکم اين حيوان ها ظرفي مي بستند که نافه ضايع نشود.» (شرح سودي بر حافظ، 7)
اي صيّاد، آهوي مشکين نافه ي مرا مکش و از آن چشمان سياهش شرم کن و او را با کمند مبند.
6- خاکي: خاکسار و ذليل و به زمين افتاده، زميني.
خواجه در اين بيت، خود را از زميني و خاکي و معشوق را آسماني و افلاکي دانسته است و مي فرمايد: منِ به خاک افتاده در مقابل درگاه يار کجا مي توانم بر لب کاخ بلند او بوسه بزنم؟
7- مشکين: سياه و خوش بو مانند مشک.
اي حافظ، دل عاشق و ديوانه ي خود را از آن زلف سياه و خوش بو باز مگير، زيرا همان بهتر که دل ديوانه در زنجير باشد.