• شماره 178

1- حرم: – 5 / 56. دانستن: توانستن، باخبر بودند. بين محرم و حرم جناس زايد و بين کار و انکار صنعت شبه اشتقاق و نيز نوعي جناس زايد است.

عرفا رازداري را اوّلين شرط سير و سلوک در راه عشق مي دانند و خواجه بارها به شيوه هاي مختلف، اين را بيان کرده است و فاش کردن راز را جرم و گناه مي داند؛ به همين سبب مي فرمايد: هرکس که رازدار دل شد، در حرم کوي يار ساکن مي شود و به وصال مي رسد و آن کس که از عهده ي کار برنيامد و آن را نداند، به انکار و مخالفت با همه ي مراحل عشق و سلوک مي پردازد.

2- از پرده بيرون شدن: کنايه از فاش شدن راز و رسوا گشتن. پرده ي پندار: اضافه ي تشبيهي، حجاب شکّ و گمان، پندار از آن جهت که مانع ديدن حقيقت مي شود، به پرده مانند شده است.

اگر راز دل من از پرده بيرون آمد و يا دل من پرده دري کرد و راز را فاش کرد و رسوا شد، او را سرزنش مکن. سپاس خدا را که اين دل، گرفتار حجاب ترديد و گمان نگرديد.

3- صوفيان: جمعِ صوفي و صوفي پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. دلق: لباس ژنده اي که درويشان به تن کنند – خرقه در فرهنگ. خمّار: مي فروش. خانه ي خمّار: ميخانه.

صوفيان رياکار همه رَخت و لباس خود را از گرو باده درآوردند، فقط دلق ما بود که در خانه ي مي فروش باقي ماند.

4- محتسب: – 1 / 41. شيخ: پير و مرشد صوفيه که از نگاه حافظ بار منفي دارد. فسق: گناه و کار بد.

محتسب زاهد شد و فساد و گناه خود را از ياد برد، ولي فقط ماجراي ماست که در کوچه و بازار بر سر زبان ها مانده است.

5- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. مي لعل: اضافه ي تشبيهي، مي از جهت قرمزي و درخشندگي، به لعل درخشان مانند شده است. آب: اشک. گوهربار: اشک بار و گوهر نيز استعاره از اشک است.

هر جام شراب سرخي که از دست بلورين و زيباي ساقي گرفتيم، اشک حسرتي شد که در چشم اشک بار خشک شد و بيرون نيامد؛ يعني از خوشي و شادي گذشته به غير از دريغ و حسرت چيزي باقي نمانده است.

6- به جز دل من که از آغاز خلقت تا پايان آن عاشق و شيفته ماند، نشنيديم که کسي در کار عشق، جاودان و پا بر جا باقي بماند.

7- نرگس: – 5 / 24. شاعران چشم مست و خمار معشوق را بيمار تصوّر کرده اند.

گل نرگس خواست تا مانند چشم مست و خمار تو بيمار شود، ولي شيوه ي تو را به دست نياورد و هم چنان در خماري در بيماري باقي ماند.

نرگس طلبد شيوه ي چشمِ تو، زهي چشم

مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست

(غزل 4 / 69)

8- گنبد دوّار: استعاره از آسمان گردنده.

از صداي عشق سخني دل نشين تر و خوش تر نديدم که در زير اين آسمان گردنده باقي مانده باشد.

زاين قصّه هفت گنبدِ افلاک پرصدا است

کوته نظر ببين که سخن، مختصر گرفت

(غزل 7 / 86)

9- دلق: لباس ژنده اي که درويشان به تن کنند – خرقه در فرهنگ. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ و براي اطّلاع بيشتر درباره ي گرو نهادن خرقه – 2 / 376. مطرب: – 8 / 3. زنّار: در ادبيات صوفيانه، زنّار رمز کفر و بت پرستي است، چنان که خرقه نشان زهد و ايمان است – 7 / 77. بين دلق و خرقه تناسب و با زنّار متضادّند.

خرقه اي داشتم که صد عيب مرا مي پوشاند، اين خرقه در گرو مي و مطرب رفت و زنّار زير آن که نشانه ي کفر و بت پرستي بود، باقي ماند.

10- صورت چين: تصوير و نقّشي چيني، بت و زيباروي چين – 9 / 245. بر در و ديوان ماندن: کنايه از سر زبان افتادن و مشهور گشتن که مترادف است با «بر سر بازار ماندن» در بيت چهارم و هم چنين در ارتباط با صورت چين، معني حقيقي خود را که بر در و ديوار آويختن است. دارد.

صورت چين در برابر جمال و زيبايي تو چنان حيران شد که بر ديوان نقش بست و داستان آن در همه جا پيچيد؛ به عبارت ديگر، صورت چين که همه را به حيرت وامي داشت، با ديدن چهره ي فريبنده و زيباي تو غرق حيرت شد و بر ديوار بي حرکت ماند.

11- تماشاگه زلف: اضافه ي تشبيهي، زلف به يک منظر زيبا و جاي تماشايي مانند شده است. شدن: رفتن.

روزي دل حافظ براي تماشاي گيسوي زيباي يار رفت که بازگردد، ولي براي هميشه در دام زلف او گرفتار شد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا