- شماره 173
1- خم ابرو: هلال و قوس ابرو – 11 / 69. حالت: وجد و شور، خوشي و سرمستي. محراب: جايي در مسجد که امام در آنجا نماز مي گزارد که با نماز تناسب است.
در هنگام نماز، هلال محراب، مرا به ياد کمان ابروي تو انداخت؛ آن چنان به وجد و نشاط آمدم که محراب نيز به وجد درآمد و فرياد کشيد و يا محراب به فرياد و دادِ دل من رسيد.
2- دل: مجازاً جرأت و شهامت. هوش: مجازاً فهم و عقل. بر باد آمدن: کنايه از نابود شدن و از بين رفتن.
اکنون از من انتظار شکيبايي و جرأت و عقل نداشته باش، زيرا آن همه تحمّل که تو ديدي، نابود شد.
3- صافي شدن: صاف شدن، پاک و زلال گشتن. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. مرغان چمن: پرندگان باغ، کنايه از بلبلان. به بنياد آمدن کار: سر و سامان گرفتن و منظّم شدن کار، با اصل و اساس گشتن کار، شروع شدن کار.
مصراع دوم را دو گونه مي توان معنا نمود:
باده صاف و زلال گشت و مرغان چمن مست و بي خويش شدند و هنگام عاشقي و منظّم شدن کارها فرارسيد يا هنگام عاشقي و کار با اصل و بنياد فرارسيد.
4- شنيدن: مجازاً احساس کردن و بوييدن. صبا: نسيم صبحگاهي.
از اوضاع جهان بوي بهتر شدن مي شنوم. گل با آمدن خود شادي را به همراه آورد و باد صبا هم شادمانه از راه رسيد.
5- عروس هنر: هنر در آراستگي و زيبايي به عروس مانند شده است. حجله: اطاق و حجره اي آراسته و زينت شده براي عروس و داماد. حجله ي حسن: اضافه ي تشبيهي، حسن از جهت زيبايي، به حجله ي زيبا تشبيه شده است. بين عروس، حجله و داماد تناسب است.
اي عروس هنر، از بخت بد خود شکوه مکن. حجله ي حسن را آراسته کن که داماد آمد؛ به عبارت ديگر، خواجه به صاحب هنر مي گويد: هرچند بي خريدار و بي اعتنا مانده اي، ناراحت مباش که خريدار و کسي که ارزش هنر تو را بداند، آمده است.
6- دل فريبان نباتي: کنايه از درختان و گياهان فريبنده و زيبا. حسن: جمال و زيبايي. زيور بستن: آرايش کردن.
گياهان و درختان زيبا خود را زينت کردند، فقط معشوق ماست که با زيبايي خدادادي و ذاتي خود به باغ آمده است.
7- بار: ايهام دارد: 1- ميوه و ثمره 2- مجازاً درد و غم. تعلّق: وابستگي، نياز. سرو: «درختي است هميشه سبز و به سبب اينکه از برگ ريزي خزان و از بار ميوه آزاد است، آن را سرو آزاد نام نهاده اند. در ادبيات فارسي، قد و قامت معشوق بدآن تشبيه شده است.» (گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي)
درختان به سبب وابستگي به ميوه ي خود، در زير بار غم و دردند و خوشا به حال سرو که از بار غم دل بستگي آزاد است.
8- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. غزل: – 8 / 164. نغز: خوب و خوش، نيکو. عهد طرب: زمان شادي، کنايه از دوران جواني.
اي مطرب، غزلي زيبا از حافظ بخوان تا من يادي از دوران شاد جواني بکنم.