- شماره 172
1- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. حيرت: سرگشتگي و سرگرداني – فرهنگ. نهال حيرت: اضافه ي تشبيهي، حيرت به نهالي نورسته که دايماً در حال رشد است، مانند شده است. وصل: پيوند با محبوب – فرهنگ.
خواجه عشق را حاصل حيرت مي داند و مي فرمايد: عشق تو مانند نهال حيرتي است که در عالم کاشته شده است و وصل تو يعني رسيدن به نهايت حيرت.
2- حال: خوشي و سرمستي – فرهنگ.
چه بسيار کساني که در حال وصل غرق شدند و در پايان مبتلاي حيرت گشتند.
3- نمودن: نشان دادن. خال: – فرهنگ. خال حيرت: اضافه ي تشبيهي، حيرت به خال مانند شده است.
دلي را نشان بده که در راه معشوق بر چهره خال حيرت و سرگشتگي نداشته باشد.
4- خيال: به فتح اوّل به معني وهم و گمان، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، عکس و تصوير.
در بيت نخست گفته شد که خواجه عشق را نتيجه ي حيرت مي داند و در اين بيت مي فرمايد: آنجا که خيال حيرت بيايد، نه وصال مي ماند و نه وصلي و نه واصلي؛ زيرا وقتي حيرت بيايد، همه چيز محو مي گردد و به فنا ختم مي شود.
5- به هر طرف که گوش مي کردم، از حيرت پرسيده مي شد؛ يعني همه حيران بودند.
6- منهزم: شکست خورده و گريخته.
کسي که جلال و عظمت حيرت را ديد، از همه ي عزّت و بزرگي گريزان شد.
7- همه ي وجود حافظ در عشق، به نهال حيرت تبديل شده است.