- شماره 160
1- خلوت: گوشه نشيني – عزلت در فرهنگ.
کنج خلوت، خوش و دل پذير است اگر يار با من همراه و هم دم باشد؛ نه اينکه من از دوري او بسوزم و او هم چون شمع، روشني بخش مجلس ديگران باشد.
2- سليمان: – 2 / 57. نگين سليمان: نگين انگشتري سليمان که به وزن نيم دانگ بود و بر آن اسم اعظم نقش شده بود – 4 / 28. اهرمن: کنايه از آن ديوي که انگشتري حضرت سليمان را ربود و نام آن را صخر جنّي گفته اند – 2 / 57.
خواجه در ادامه ي بيت قبل يار خود را به انگشتري سليمان و اغيار را به ديو و اهرمن مانند کرده است و مي فرمايد: من آن انگشتري سليمان را که گاه گاه در دست اهرمن و ديو باشد، به هيچ نمي خرم و ارزشي براي آن قايل نيستم؛ يعني معشوق من اگر گه گاه با بيگانگان هم نشين باشد و شمع مجلس آنها بشود، در نزد من بي قدر و قيمت است.
3- وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. حريم: گرداگرد خانه و عمارت، جايي که داراي حرمت و احترام است. رقيب: – 5 / 88. حرمان: محروميّت و نوميدي. بين حريم، محرم و حرمان صنعت اشتقاق است.
خدايا، مپسند که در بارگاه وصال معشوق، رقيب، محرم و مورد توجّه باشد و محروميّت و نوميدي نصيب من شود.
4- همان: – 2 / 104. شرف: عزّت و سرافرازي. طوطي: پرنده اي است زيبا که در اينجا استعاره از انسان هاي خوب و شريف. زغن: «زاغ گوشت ربا، پرنده اي است از دسته ي بازها که به آن موش گير نيز گفته اند.» (لغت نامه)، در اينجا استعاره از انسان هاي پست و فرومايه.
به هما بگو که سايه ي خود را که سبب عزّت و سرافرازي است، در سرزميني که طوطي به قدر زغن ارزش ندارد، نيندازد.
5- شوق: – 7 / 58. آتش دل: استعاره از عشقي که در دل زبانه مي کشد.
نيازي به بيان اشتياق و شرح آتش دل نيست، زيرا حال دل را از سوزي که در سخن نهفته است، مي توان دانست.
6- هوا: ميل و آرزو.
آرزوي رسيدن به کوي تو هيچ گاه از سر من بيرون نمي رود. آري، دل بي قرار انسان غريب پيوسته به سوي وطن است.
7- سوسن: – 6 / 43. مهر بر دهن بودن: کنايه از بسته بودن دهان و خاموش بودن است.
اگر حافظ چون سوسن ده زبان داشته باشد، در برابر تو مانند غنچه مهر سکوت و خاموشي بر لب دارد؛ به عبارت ديگر، تو چنان زيبا و پرجاذبه اي که اگر حافظ سخنور هم باشد، از وصف تو ناتوان است.