• شماره 159

1- نقد: سيم و زر مسکوک، سرمايه. صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. غش: در فارسي به فتح و در عربي به کسر اوّل است، خيانت و تزوير، تقلّب، آميختن چيزي بي ارزش در يک چيز باارزش. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. مستوجب: سزاوار و لايق. بين صوفي و صافي صنعت اشتقاق و يا شبه اشتقاق و از جهتي جناس لاحق است.

سرمايه و هستي صوفي همه خالص و بي غش نيست. چه بسيار خرقه هايي که فقط شايسته ي سوزاندن مي باشد.

2- ورد: دعا، ذکري که کسي آن را پياپي در زير لب تکرار نمايد. مست شدن: بي خويش شدن، از خود بي خود گشتن. نگران بودن: ايهام دارد: 1- نگاه کردن. 2- مضطرب و پريشان بودن. سرخوش: «کسي که از نشئه ي شراب خوشحال باشد. و در سراج نوشته که مستي چند مرتبه دارد: اوّل سرخوش، بعد از آن تردِماغ، بعد از آن سيه مست، بعد از آن خراب.» (لغت نامه)

خواجه در اين بيت از نفاق و دورويي صوفي سخن به ميان مي آورد و مي گويد: صوفي ما در سحرگاه آن قدر ورد و دعا مي خواند که از خود بي خود مي شد. اکنون او را ببين که در شامگاهان چگونه از شراب مست و بي خويش است.

صوفيِ مجلس که دِي جام و قَدَح مي شکست

باز به يک جرعه مي، عاقل و فرزانه شد

(غزل 2 / 170)

3- محک: سنگ صرّافان که به وسيله ي آن زر و سيم را معيّن کنند. محک تجربه: اضافه ي تشبيهي، تجربه به سنگ محک مانند شده است. غش: – همين غزل بيت اوّل.

چه خوش است که تجربه و عمل را محک قرار دهيم تا هرکس که در او ناخالصي است، روسياه و شرمنده شود.

4- خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. گونه: روش و طريق و در معني چهره که در اينجا مراد نيست، با رخ ايهام تناسب است. نقش بر آب زدن: ايهام دارد: 1- کنايه از باطل کردن و به باد دادن. 2- جلوه گري کردن و منعکس شدن است که در اين صورت، آب استعاره از صورت درخشان و زيباي ساقي و يا جام شراب است. خونابه: اشک خونين. منقّش بودن: داراي نقش و نگار بودن.

بيت را دو گونه مي توان معنا نمود:

1- بدآن گونه که ساقي با خطّ زيباي خود آرزوي عاشقان را نقش بر آب مي کند و بر باد مي دهد، چه بسيار چهره هاي عاشقان که از اشک خونينشان پر نقش و نگار خواهد شد.

2- بدآن گونه که خطّ زيباي ساقي بر چهره ي او يا جام شراب جلوه گري مي کند و نقش مي بندد، چه بسيار چهره هاي عاشقان که به اشک خونين منقّش خواهد شد.

5- نازپرورد: کسي که در ناز و نعمت پرورش يافته و سختي هاي روزگار را نچشيده است. تنعّم: در نعمت و آسايش زيستن. دوست: محبوب و معشوق. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ.

کسي که در نعمت و آسايش زندگي کرده و سختي هاي روزگار را نچشيده است، به درگاه معشوق راه نمي يابد؛ چرا که عاشقي فقط شيوه ي رندان بلاديده است.

اهلِ کام و ناز را در کويِ رندي راه نيست

رهروي بايد جهان سوزي، نه خامي بي غمي

(غزل 6 / 470)

6- دني: پست و بي ارزش. حيف: دريغ و افسوس. مشوّش: پريشان و مضطرب.

تا کي مي خواهي غم دنياي پست و ناپدار را بخوري؟ باده بنوش که حيف است که دل انسان دانا به چيزهاي پست مضطرب و پريشان باشد – 8 / 149.

7- دلق: لباس ژنده اي که درويشان به تن کنند – خرقه در فرهنگ. دلق و سجّاده در اينجا مظهر زهد و عبارت است – 2 / 376.

اگر مرجع ضمير متّصل «ش» را در «شرابش» حافظ بگيريم و يا باده فروش، بيت را دو گونه مي توان معنا نمود:

1- اگر حافظ از دست ساقي ماه رو شراب بنوشد، بر سر اين باده نوشي، همه ي هستي خود را که دلق و سجّاده اي بيش نيست، به باده فروش به گرو خواهد داد.

2- اگر باده فروش از دست ساقي ماه رو شراب به حافظ بنوشاند، عاقبت، حافظ بر سر اين باده نوشي، دلق و سجّاده خود را در نزد باده فروش به گرو خواهد داد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا