- شماره 146
1- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. زلف: گيسو – فرهنگ. شوريده: شيدا و آشفته. در کار آوردن: به کار واداشتن، به شوق آوردن. بين صبا، سحر و بو و بين زلف و دل تناسب است.
باد صبا هنگام سحر بوي خوشي از گيسوي معشوق را به همراه داشت که با آن دل عاشق و شيداي ما را به سر شوق مي آورد.
2- صنوبر: 2 / 27. شکل صنوبر: قد و قامت معشوق که در ادبيات فارسي به صنوبر مانند مي شود. باغ ديده: اضافه ي تشبيهي، چشم به باغ مانند شده است.
من خيال قامت صنوبري زيباي يار را از باغ ديدگانم دور کردم، زيرا هر گلي که از آن مي شکفت، جز محنت و رنج ثمري نداشت.
3- روي در ديوار آوردن: کنايه از گوشه گير و منزوي شدن، پنهان و مخفي شدن.
بيت را دو گونه مي توان معنا کرد؛ بدين ترتيب که ماه هم استعاره از معشوق مي تواند باشد و هم در معني اصلي آن يعني قمر. و خورشيد نيز همين طور؛ يعني هم استعاره از صورت زيباي يار مي تواند باشد و هم در معني اصلي آن يعني آفتاب.
1- پرتو چهره ي هم چون ماه معشوق را مي ديدم که از بالاي قصر او مي درخشيد و خورشيد با همه ي درخشندگي، از شرم، روي خود را پنهان کرده بود.
2- مي ديدم که بر بالاي قصر يار، ماه با همه ي فروغ و روشني اش در مقابل چهره ي زيباي چون خورشيد معشوق، از شرم، روي پنهان کرده بود.
4- هنجار: طريق و روش، قاعده و قانون.
از بيم آنکه عشق يار تمام هستي مرا غارت کند، دل خونينم را رها کردم؛ ولي دل عاشق من در حالي که از آن خون مي ريخت، راه نخستين خود را ادامه مي داد.
5- قول: ترانه و تصنيف، آواز، سخن و گفتار. مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. گه و بي گه: گاه و بي گاه، هميشه و دايم. راه گران: راه سخت و دشوار، کنايه از راه عشق و در اصطلاح موسيقي به معني آهنگ و نغمه ي سخت و دشوار، با قول و مطرب ايهام تناسب است. قاصد: پيک و خبردهنده.
خواجه در اين بيت، انتظار و بي قراري عاشقي را به تصوير مي کشد که در مجلس طرب از بانگ مطرب و ساقي بي قرار و آشفته است و چشم انتظار آمدن معشوق. اين حال وي را چنين بيان مي دارد: با آواز خوش مطرب و گفته ي باده بنوشِ ساقي، چنان بي قرار ديدار معشوق گشتم که گاه و بي گاه از مجلس بيرون مي رفتم و چشم به راه آمدن او بودم؛ زيرا که قاصد از آن راه ناهموار و دشوار به سختي مي توانست خبر بياورد.
معني ديگري را مي توان براي «بيرون رفتن» در نظر گرفت و آن، از خود بي خود گشتن و مست گشتن است که در اين صورت معني بيت چنين مي شود: با ترانه و نغمه ي مطرب و بانگ نوشانوش ساقي که مي گفت باده بنوش، چنان مست و بي خود مي شدم و حالاتي در من ايجاد مي گشت که قاصد از آن حال ها و راه ناهموار و دشوار آن به سختي مي توانست خبر بياورد.
6- جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. تسبيح فرمودن: 1- ذکر گفتن. 2- به نيايش و عبادت خدا فرمان دادن. زنّار: – 7 / 77. زنّار آوردن: کفر و بي ايماني آوردن. بين تسبيح و زنّار تضادّ است.
اگر معشوق، ما را به ذکر و تسبيح خدا وامي داشت و يا زنّار بر کمر ما مي بست و به کفر فرمان مي داد، سراسر لطف و بخششي بود که او در حقّ ما مي نمود.
به مي سجّاده رنگين کن گرت پيرِ مُغان گويد
که سالک بي خبر نبوَد ز راه و رسمِ منزل ها
(غزل 4 / 1)
7- عفاالله: خداوند بخشايد و در فارسي براي تحسين به کار مي رود، آفرين، ماشاالله. چين ابرو: 1- چين و گروهي که بر اثر خشم بر ابرو مي افتد. 2- کمان ابرو. ناتوان: ضعيف و بيمار. عشوه: – 8 / 249.
مرحوم انجوي شيرازي درباره ي اين بيت مي نويسد: «در قديم براي بريدن تب بيمار به طوري که او متوجّه نشود، يک سيني نزديک او نگاه مي داشتند و گلوله اي گلين را در چلّه ي کمان نهاده، به سيني مي زدند، عقيده داشتند هيجان و ترسي که با اين کار غفلتاً به بيمار دست مي داده، تب او قطع مي شده است. اين کار در ايالات جنوب هنوز هم مرسوم است و بدآن سونجي گيري گويند.» (ديوان خواجه حافظ شيرازي، 95)
با چشم و ابرويِ تو چه تدبيرِ دل کُنم
وه زاين کمان که بر منِ بيمار مي کَشي
(غزل 6 / 459)
خواجه خود را به بيمار مانند کرده است و مي فرمايد: آفرين بر چين ابروي معشوق که اگرچه مرا ناتوان و بيمار کرد، ولي ناز و غمزه ي ابروهاي کماني اش پيام عافيت و سلامتي برايم مي آورد.
و هم چنين اشاره اي هم به چشم بيمار و خمار معشوق دارد که عشوه و حرکات ابرو بر سر و بر بالاي چشم بيمار او رخ مي دهد.
8- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. صوفي دار: مانند صوفيان، شايد مراد پنهاني و پوشيده باشد.
ديشب از باده نوشي حافظ متعجّب و حيران بودم، ولي او را منع نمي کردم؛ زيرا صوفي وار پنهاني شراب مي نوشيد.