- شماره 132
1- آب روشن مي: اضافه ي تشبيهي، شراب از حيث زلالي و پاکي، به آب صاف و روشن مانند شده است. عارف: دانا و شناسنده. طهارت کردن: پاک گردانيدن و در اينجا کنايه از وضو ساختن. علي الصّباح: بامدادان، هنگام صبح. ميخانه: – فرهنگ.
عارفي که بامداد به زيارت ميخانه رفت، با شراب زلال و پاک وضو ساخت.
2- خور: خورشيد. ساغر: جام و پياله ي شراب. ساغر زرّين خور: اضافه ي تشبيهي، خورشيد به ساغر زرّين مانند شده است. مصراع دوم عيناً در مطلع غزل 131 تکرار شده است. هلال عيد و دور قدح: – 1 / 131.
همين که جام زرّين خورشيد پنهان شد، هلال عيد فطر به دور جام شراب اشاره کرد؛ يعني ماه رمضان به پايان آمد و زمان نوشيدن باده فرارسيد.
3- نياز: دعا. خون جگر: کنايه از رنج و غم. بين نماز و نياز جناس لاحق است.
خوشا نماز و دعاي کسي که از سر درد و نياز با اشک چشم و خون جگر وضو ساخت – 5 / 131.
طهارت ار نه به خونِ جگر کند عاشق
به قولِ مفتيِ عشقش درست نيست نماز
(غزل 4 / 259)
نماز در خَمِ آن ابروانِ محرابي
کسي کند که به خونِ جگر طهارت کرد
(غزل 5 / 131
4- امام خواجه: پيش نماز بزرگ شهر، فقيه و مفتي بزرگ. مرحوم دکتر ناتل خانلري مي نويسد: «خواجه لقبي احترام آميز براي صاحبان مقامات دولتي بوده است و تقريباً معادل «آقا» و «جناب» در زبان جاري امروز. در تعبير «امام خواجه» يک نوع طنز و استهزا نهفته است.» (ديوان حافظ، به تصحيح دکتر پرويز ناتل خانلري، 1156). بودش سر نماز دراز: اين عبارت را مي توان «بودش سرِ نمازِ دراز» نيز خواند که هر دو صورت به معني اين است که سر نمازش دراز بود و براي خودنمايي هميشه نماز را با طول و تفصيل مي خواند. دختر رز: ترجمه ي بنت العنب عربي است؛ يعني دختر انگور که در اينجا استعاره از شراب است. خرقه: مجازاً جامه. قصارت کردن: شستن و پاک کردن و نيز در معني کوتاه کردن که در اينجا مراد نيست، با دراز ايهام تضادّ است.
امام خواجه، پيش نماز بزرگ شهر مي خواست با فخر و مباهات نماز خود را طولاني کند، به همين منظور نخست خرقه ي خود را با شراب تطهير کرد. در اينجا طنزي گزنده وجود دارد که خواجه مي فرمايد: خرقه آن قدر آلوده است که اگر با آب نجس شسته شود، پاک مي گردد.
ساقي بيار آبي از چشمه ي خرابات
تا خرقه ها بشُوييم از عُجبِ خانقاهي
(غزل 9 / 489)
5- به جان خريدن: 1- به قيمت جان خريدن. 2- از روي رضا و عنايت خريدن. آشوب: پريشاني و بي قراري. بايد دانست که پيوسته دل عاشق از زلف بي قرار معشوق بي تاب و پريشان است.
دلم در حلقه ي زلف او بي قرار شد و پريشاني را براي خود خريد و نمي دانم چه سودي نصيب دلم شد که اين معامله را کرد.
6- اگر امروز پيش نماز شهر مرا به نزد خود بخواند، به او بگوييد که حافظ با مي طهارت کرده و وضو ساخته است و در صف نماز نمي تواند حاضر شود و به زهد ريا نيز نياز ندارد.