- شماره 127
1- طلعت: چهره. گل: گل سرخ. رونق: طراوت و تازگي، زيبايي و جلوه. گياه: سبزه و علف.
ماه در برار چهره ي زيبا و درخشان تو نوري ندارد و گل نيز در مقابل طراوت و تازگي رخسارت حتّي به قدر علف و سبزه اي ارزش ندارد.
2- اي معشوق، گوشه ي ابروي تو جايگاه جان من است و خوش تر و بهتر از اين گوشه پادشاه ندارد.
3- دود دل: استعاره از آه. تاب: توان و طاقت، تحمّل. خواجه آه سينه ي آتشين خود را به دود، و رخ معشوق را از جهت درخشندگي و زيبايي، به آينه مانند کرده است.
دود و آه، دشمن آينه است و آن را تيره و کدر مي سازد؛ به همين سبب خواجه به معشوق مي فرمايد: منتظر باش و ببين که آه سينه ي آتشين من بر چهره ي آينه گون تو چه اثري خواهد کرد. يقيناً آينه تاب و توان در برابر آه را ندارد و تيره خواهد شد؛ پس اي معشوق، از آه سينه ي من بر حذر باش.
4- شوخي: گستاخي و بي شرمي. نرگس: – 5 / 24. چشم دريده: کنايه از بي حيا، در اينجا مراد گل شکفته و باز شده ي نرگس است.
گستاخي گل نرگس را بين که چگونه در برابر تو شکفته شد؛ آري، بي حيا ادب را رعايت نمي کند.
نرگس طلبد شيوه ي چشم تو، زهي چشم
مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست
(غزل 4 / 69)
5- چشم دل سيه: ايهام دارد: 1- چشمي که مردمکش سياه است. 2- چشمي که ظالم است و مانند ظالمان سياه دل است. جانب کسي را نگه داشتن: کنايه از مهرباني و عطوفت کردن. آشنا: يار و دوست.
ديدم و فهميدم که آن چشم سياه تو به هيچ آشنايي رحم و مهرباني نخواهد کرد.
6- رطل: پياله و جام بزرگ شراب. مريد: – 6 / 77. خرابات: – فرهنگ. شيخ: پير و مرشد. به شادي شيخي: به شادي و سلامتي پير و مرشد شراب نوشيدن – 8 / 123. خانقاه: – فرهنگ. شيخي که خانقاه ندارد: مراد پير و مرشدي که به خانقاه داري و مريد و مرادبازي اعتنايي ندارد و در جمع آنان نيست و از نگاه حافظ همان رند و پير مغان است.
اي مريد خرابات، به سلامتي پير و مرشدي که خانقاه ندارد و در جمع خانقاهيان متظاهر نيست، پيمانه ي بزرگي از شراب بده تا بنوشم و مست گردم. بعيد نيست که مراد از شيخ خود خواجه باشد.
7- خون خوردن: کنايه از درد و رنج کشيدن. دل نازک: دل لطيف و ظريف و نازنين. دادخواه: دادخواهنده، مظلوم، کسي که از دست ظالم فرياد مي کند و حقّ خود را مي طلبد.
خواجه به خود خطاب مي کند و مي گويد: غم و اندوه را تحمّل کن و خاموش بنشين و ناله و فرياد نکن، زيرا دل نازک و لطيف محبوب طاقت فرياد و ناله و زاري داخواه را ندارد.
من چه گويم، که تو را نازکيِ طبعِ لطيف
تا به حدّي است که آهسته دعا نتوان کرد
(غزل 9 / 136)
8- آستين به خون جگر شستن: کنايه از رنج و اندوه بسيار کشيدن. آستانه: درگاه و پيشگاه. بين آستين و آستانه صنعت شبه اشتقاق است.
به کسي که در پيشگاه عشق راه ندارد، بگو برود و از اين محروميّت و بي نصيبي خون بگريد.
9- تطاول: ظلم و ستم. تطاول کشيدن: کنايه از تحمّل ظلم و ستم کردن. داغ: مجازاً رنج و اندوه. سياه: صفت جانشين موصوف، زلف سياه.
تنها من نيستم که ظلم و تعدّي کمند زلف تو را تحمّل مي کنم. همه ي عاشقان داغ آن زلف سياه را بر دل دارند.
گر ز دستِ زلفِ مُشکينت خطايي رفت، رفت
ور ز هندويِ شما بر ما جفايي رفت، رفت
(غزل 1 / 83)
10- صنم: بت و بت استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. مصراع دوم تلميحي است به داستان شيخ صنعان که بر اثر عشق دختر ترسايي کافر شد – 6 / 77.
اي معشوق، اگر حافظ تو را سجده کرد، عيبش مکن؛ زيرا کسي که از عشق کافر شده است، هيچ گناهي ندارد؛ چرا که کافر عشق ديوانه است.