- شماره 118
1- جم: جمشيد و نيز لقبي براي حضرت سليمان بوده است – 4 / 28. مدام: پيوسته و در معني شراب که در اينجا مراد نيست، با جام ايهام تناسب و بين جام و جم جناس زايد است و نيز از جهتي جام با جم تناسب دارد؛ زيرا گفته اند که اوّل کسي که شراب را ساخت، جمشيد بود.
کسي که جام باده را در دست دارد و مي نوشد، پيوسته پادشاهي و جاه و جلال جم از آن اوست و مي تواند بر اسرار آگاه شود.
2- خضر: – 8 / 39. ميکده: – ميخانه در فرهنگ.
آبي را که خضر با نوشيدن آن عمر جاويد يافت، در ميخانه بجوي که در جام شراب است.
3- سررشته ي جان: استعاره ي مکنيّه، جان به کلافي مانند شده است که داراي سر است. نظام: سر و سامان. بين جان و جام جناس مطرّف است.
اختيار جان خود را به جام باده بسپار، زيرا رشته ي عمر با آن سر و سامان مي يابد.
4- زاهدان: جمعِ زاهد، پارسايان، بي ميلان به دنيا – زهد در فرهنگ. «واو» اوّل و سوم حرف ربط است در معني معيّت و همراهي است. سر چيزي داشتن: آرزو و ميل چيزي داشتن.
ما با مي همراه و ملازميم و زاهدان با پارسايي و تقوا، تا ببينيم که يار به کدام عنايت و توجّه دارد.
5- بيرون از: غير از، به جز. دور: ايهام دارد: 1- روزگار 2- گردش جام شراب در مجلس. کام داشتن: آرزو داشتن، کامياب بودن و کام در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با لب ايهام تناسب است.
کسي که در روزگار به آرزو رسيد و کامياب شد، فقط از لب شيرين تو اي ساقي، به مقصود رسيده است.
6- نرگس: – 5 / 24. خوش: زيبا و مست. وام داشتن: قرض کردن.
نرگس همه ي روش هاي مستي و دلربايي را از چشم زيبا و مست تو وام گرفته است.
7- ذکر: ايهام دارد: 1- ياد 2- دعا 3- کلماتي که مرشد به سالک مي آموزد و او موظّف است که آنها را هميشه در زير لب تکرار نمايد. ورد: دعا، ذکري که کسي آن را پياپي زير لب تکرار کند.
ذکر چهره و گيسوي زيباي تو براي دل من دعايي است که هر صبحگاه و شامگاه بر زبان مي راند.
8- ريش: آزرده و مجروح. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق.
اي يار، لب شيرين تو به جاي اينکه سينه ي زخمي عاشقان را درمان کند، بر آن نمک مي پاشد و درد آن را افزون مي نمايد.
9- ذقن: چانه. چاه ذقن: اضافه ي تشبيهي، در ادب فارسي چانه ي معشوق به سبب فرورفتگي زير آن به چاه مانند شده است. حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ.
اي جان من، زيبايي و جمال تو در چاه زنخدانت دو صد غلام هم چون حافظ را اسير عشق خود کرده است.