• شماره 114

1- هما: – 2 / 104. مقام: جا و مکان.

اگر بر کوي ما گذر کني، چنان احساس خوشبختي مي کنيم که گويي آن مرغ هما که سايه اش موجب سعادت است، در دام ما گرفتار شده است؛ يعني با عبور کردن تو از جايگاه ما، پيوسته به خوشبختي و سعادت مي رسيم.

2- حباب وار: مانند حباب روي آب. کلاه انداختن از نشاط: کنايه از نهايت خوشحالي و شادماني. عکس: جلوه و تصوير.

خواجه حباب هاي به وجود آمده به هنگام ريختن شراب را، به کلاه مانند کرده است و با توجّه به اين مطلب که هنگام شادي کلاه را به هوا پرتاب مي کنند، مي خواهد بگويد که وقتي عکس ساقي زيبارو در جام شراب افتاد، جام چنان به وجد آمد که به نشان شادي، کلاه خود را به آسمان انداخت (اشاره است به ترکيدن حباب هاي روي شراب) به همين سبب خواجه مي فرمايد: اي معشوق، اگر در جام ما تصوير چهره ي زيباي تو افتد، هم چون حباب از فرط شادي، کلاه خود را به آسمان خواهم انداخت.

3- ماه مراد: اضافه ي تشبيهي، مراد و آرزو به ماه تشبيه شده است. افق: کرانه ي آسمان. طالع: طلوع کننده و برآينده – 3 / 54. بود که: اميد است که. پرتو: فروغ و روشني. بام: مجازاً خانه و کاشانه. اين بيت را مي توان استفهامي و غير استفهامي معنا نمود.

شبي که ماه مراد و آرزو از افق طلوع کند، اميد است که فروغ نوري نيز به خانه ي ما افتد و يا آيا اميد اين هست که فروغ نوري نيز به خانه ي ما افتد؟

4- بارگاه: درگاه، قصر و کاخ. بار: اجازه ي ورود. اتّفاق افتادن: پيش آمدن، ممکن شدن، رخ دادن. مجال: فرصت. بيت داراي استفهام انکاري است.

با توجّه به اينکه باد در همه جا روان است و به همه جا نفوذ مي کند، خواجه مي فرمايد: در جايي که حتّي باد اجازه ي ورود به بارگاه تو را ندارد، کي ممکن است که ما فرصتي براي سلام دادن به تو را پيدا کنيم؟

5- خيال: فکر و تصوّر، آرزو. خيال بستن: تصوّر و فکر کردن، آرزو کردن. زلال: آب صاف و گوارا، استعاره از لب معشوق.

وقتي جانم فداي لب شيرين يار شد، در اين آرزو بودم که قطره اي از آب زلال لب او در کام ما بيفتد؛ به عبارت ديگر، به اميد بوسه اي از لب معشوق، از جان شيرين خود گذشتم و آرزو مي کردم که از آب گواراي لب نوشين او قطره اي نيز به کام تشنه ي ما برسد.

6- وسيله ساختن جان: جان را وسيله ي رسيدن به مقصود کردن، با دادن و فدا کردن جان به مقصود رسيدن.

تصوير خيالي زلف زيباي تو به من گفت که جان خود را وسيله مساز و بيهوده براي وصال ما فدا مکن، زيرا که شکارهاي بسياري هم چون تو در دام صيد ما افتاده اند، بي آنکه به وصل برسند.

7- فال زدن: پيش بيني نيکو کردن، با اميد موفّقيّت کاري را آغاز کردن. قرعه: نصيب و قسمت. بود که: اميد است که، باشد که: قرعه ي دولت: نصيبي از بخت و اقبال خوش.

خواجه بعد از شنيدن سخن زلف در بيت قبل، به خود مي گويد: با نااميدي از اين در مرو، تفأّلي بزن. اميد است که قرعه ي بخت و اقبال به نامت افتد و به آرزوي خود برسي.

8- دم زدن: ايهام دارد: 1- سخن گفتن. 2- نفس کشيدن. نسيم: بوي خوش. گلشن جان: اضافه ي تشبيهي، جان به باغ زيبا و خوش بو مانند شده است، در اينجا کنايه از بهشت. مشام: شامّه و بيني.

هر زمان که حافظ از خاک کوي تو سخن بگويد يا عطر خاکي را که تو بر آن قدم گذاري، هم چون نفس فرودهد، بوي خوشي از باغ جان (بهشت) به مشامش خواهد رسيد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا