• شماره 115

1- درخت دوستي: اضافه ي تشبيهي، دوستي به درخت مانند شده است. نشاندن: کاشتن. کام دل: مراد و آرزوي دل. نهال دشمني: اضافه ي تشبيهي، دشمني به نهال کوچک مانند شده است. بين درخت و نهاد و بين درخت و بار تناسب و بين نشاندن و برکندن و بين دوستي و دشمني تضادّ است.

درخت دوستي را بکار تا به آرزوي دل برسي و نهال دشمني را هرچند که اندک باشد، از بيخ برکن؛ زيرا رنج بسيار در پي دارد.

2- چو: چون، وقتي که. خرابات: – فرهنگ. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. درد سر: ايهام دارد: 1- رنج و زحمت 2- سردردي که پس از خوردن شراب و هنگام خماري به وجود آيد. خمار: ملالت و سردردي که ساعتي پس از خوردن شراب و زايل شدن نشئه ي آن عارض مي شود.

وقتي که در خرابات مهمان هستي، رندان را گرامي بدار و با آنها با عزّت و بزرگي رفتار کن؛ زيرا اي عزيز، وقتي که مستي بگذرد و خماري جان آن را بگيرد، درد سر خواهي کشيد.

3- صحبت: مصاحبت و هم نشيني. گردون: فلک، آسمان. ليل و نهار: شب و روز.

شب هم نشيني و وصال را مغتنم بدان، زيرا بعد از سپري شدن عمر و روزگار ما هم چنان گردش فلک ادامه دارد و شب و روزهاي بسياري در پي هم مي آيند و مي روند.

4- عماري: «صندوق مانندي که براي نشستن بر پشت شتر و فيل مي گذارند و به آن محمل، هودج و کجاوه نيز گويند و در عربي با تشديد ميم است و منسوب به «عمّار» که نام اوّل سازنده ي آن بود.» (لغت نامه). عماري دار: کجاوه کَش، آن که مهار مرکب کجاوه را در دست دارد و مي کشد. ليلي: – 4 / 54. مهد: گهواره، تخت روان، در اينجا استعار از کجاوه و عماري. ماه: استعاره از ليلي. در حکم بودن: زير فرمان بودن، در اختيار داشتن. خدا را: به خاطر و براي خدا.

«قدما معتقد بودند که مجنون يا ديوانه با ديدن ماه نو و ماه شب چهارده جنون او شدّت مي يابد و آشفته و بدحال مي شود.» (فرهنگ اشارات) ولي خواجه مي خواهد بگويد که اين آشفتگي جنبه ي مثبت دارد و مجنون هر چند با ديدن ماه روي ليلي آشفته تر مي شود، امّا اين آشفتگي براي او عين بهبودي است؛ به همين سبب مي فرمايد: خدايا، بر دل کجاوه دار ليلي که گهواره ي ماه تحت فرمان اوست، بينداز که از کوي مجنون گذر کند و دل عاشق او را با همه ي آشفتگي و ديوانگي بهبود بخشد.

5- بهار عمر: اضافه ي تشبيهي، جواني و شادابي عمر. چمن: سبزه و گياه، استعاره از دنيا. نسرين: – 7 / 52. صد و هزار براي کثرت و بين آنها تناسب است. بين هزار در معني هزاردستان و عندليب، با بلبل ايهام تناسب است.

اي دل، جواني و شادابي عمر را درياب و به فکر خوشي و عشرت باش و وقت را غنيمت بدان، زيرا دوران جواني کوتاه و زودگذر است، وگرنه چمن دنيا گل ها و بلبل هاي بسياري را مي پروراند که در پي هم مي آيند و مي روند.

6- خدا را: به خاطر و براي خدا. ريش: افسرده و مجروح. قرار بستن: عهد و پيمان بستن. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. نوشين: شيرين و گوارا. با قرار آوردن: به قرار و آرامش آوردن. بين دو «قرار» جناس تامّ است.

وقتي دل مجروح و افسرده ام با زلف بي قرار تو قرار عشق و محبّت بست، به خاطر خدا به لب شيرين و سرخ خود بگو که با بوسه اي دل مرا آرام کند.

7- پيرانه سر: هنگام پيري. سرو: درختي است هميشه است سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. سروي: استعاره از معشوق بلندقامت. کنار: آغوش.

حافظ از خدا مي خواهد که بار ديگر به هنگام پيري در اين باغ بر لب جويبار بنشيند و سرو بلند بالايي را در کنار بگيرد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا