- شماره 104
1- جمال: زيبايي و نيکويي. نظر: چشمو آفتاب: مجازاً نور و روشني.
جمال و زيبايي ات نور و روشني هر ديده باد و چهره ي زيبا و نيکوي تو از خوب هم خوب تر باد.
2- هما: «مرغي است افسانه اي که استخوان مي خورد و مبارک و خوش يمن است و سايه اش بر سر هرکس افتد، به دوست و سلطنت رسد. در ادبيات فارسي، آن را مظهر فرّ و شکوه دانند و به فال نيک گيرند.» (لغت نامه). هماي زلف: اضافه ي تشبيهي، زلف معشوق از جهت اينکه سايه اش براي عاشق مبارک و فرخنده است، به هما مانند شده و سپس براي آن بال هايي چون شاه پر شاهين تصوّر شده است. شاهين: پرنده اي است شکاري بسيار جسور و باشهامت که بدآن شکار کنند. بين هما، شاهين، شه پر و پر تناسب است.
دل شاهان جهان در زير پر هماي گيسوي چون شاهين شه پر تو باد.
3- بسته: اسير و گرفتار. درهم: پريشان و آشفته.
هر آن کس که عاشق تو نشود و دلش در زلف تو اسير نباشد، مانند گيسوي آشفته ات درهم و پريشان باد.
4- خون جگر: کنايه از غم و غصّه.
اي معشوق، آن دلي که عاشق روي تو نباشد، پيوسته گرفتار غصّه و ماتم باد.
5- بتا: اي بت و بت اسعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. غمزه: – 8 / 249. ناوک: تيرکوچک، استعاره از مژگان و نگاه معشوق. ناوک افشاندن: تير انداختن.
اي معشوق زيبا، وقتي با ناز و غمزه تير مژه و نگاه پرتاب مي کني، بگذار که دل آزرده و رنجور من پيش آن ناز و کرشمه ها سپر بلا باشد.
6- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، استعاره از لب معشوق. لعل شکّرين: لب زيبا و شيرين، لبي که سخنان زيبا و دل نشين مي گويد. مذاق: ذائقه و حسّ چشايي. مذاق جان: استعاره مکنيّه، ذائقه و کام جان.
وقتي لب سرخ و شيرينت بوسه مي دهد، بگذار مذاق جان من از آن شيرين شود.
7- ساعت: لحظه. حسن: جمال و زيبايي.
هر دم عشق من به تو رنگ تازه اي به خود مي گيرد و اميد است که هر لحظه حسن تو نيز افزون گردد و به گونه ي ديگري باشد.
8- به جان: از صميم قلب، با همه ي وجود. نظر: نگاه، توجّه و عنايت.
حافظ از دل و جان مشتاق ديدار چهره ي زيباي توست و از خدا مي خواهم که تو نيز در حال عاشقان و مشتاقانت توجّه و عنايتي بکني.