- شماره 98
1- مذهب: روش و طريقه، دين و آيين. مباح: حلال و جايز. صلاح: خير و صلحت.
اگر در دين تو ريختن خون عاشق حلال و جايز است، ما نيز مي پذيريم و هرچه را که تو صلاح بداني، مي پسنديم و صلاح مي دانيم.
عاشقان گر در آتش مي پسندد لطفِ دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه ي کوثر کنم
(غزل 11 / 346)
2- سواد: سياهي. جاعل الظّلما: قراردهنده ي ظلمت ها و تاريکي ها. بياض: سفيدي. فالق الاصباح: شکافنده ي صبح، بخشي است از آيه ي 96، سوره ي انعام (6): بين سواد و بياض و بين ظلمات و اصباح تضاد و بين زلف و روي و بين سواد، سياه و ظلمت تناسب است.
سياهي گيسوي تو چنان است که گويي به وجود آورنده ي تاريکي هاست و سپيدي چهره ي چون ماه تو شکافنده و پديد آرنده ي صبح است؛ به عبارت ديگر، روي تو هم چون صبح که سياهي شب را کنار مي زند و درمي آيد، سياهي زلف تو را شکافته و بيرون آمده است. مضمون بيت برگرفته است از آيات 96 و 97 سوره ي انعام (6): فَالِقُ الإصبَاحِ و جَعَلَ اللَّيلَ سَکَناً وَالشَّمسَ وَالقَمَرَ حُسبَاناً ذلِکَ تَقدِيرُ العَزِيزِ العَلِيم، وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومِ لِتَهتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ البَرِّ وَالبَحرِ قَد فَصَّلنَا الايَاتِ لِقَومٍ يَعلَمُون، هم اوست که شکافنده ي صبح است و شب را آرام بخش گردانده است و خورشيد و ماه را شماري مقرّر داشته است. تقدير خداوند پيروز دانا چنين است و هم اوست که ستارگان را براي شما آفريد تا در تاريکي هاي خشکي و دريا راه خود را پيدا کنيد. به راستي که آيات خود را براي اهل معرفت به روشني بيان کرده ايم.
3- چين: پيچ و تاب. زلف کمند: اضافه ي تشبيهي، زلف از جهت بلندي و حلقه حلقه بودن و قدرت اسير کردن عاشق، به کمند مانند شده است. کمانچه ي ابرو: اضافه ي تشبيهي، ابروي ظريف و زيباي کمان مانند. تير چشم: استعاره از غمزه و عتاب. نجاح: رستگاري، رهايي و نجات. بين زلف، ابرو و چشم و بين تير و کمان تناسب است.
اي معشوق، کسي نتوانست از کمند گيسويت و از آن ابروي کماني و تير نگاهت رهايي يابد؛ به عبارت ديگر، همه ي اشقان در دام عشق تو اسيرند و راه نجاتي براي آنان نيست.
4- آشنا کردن: شنا کردن. ملّاح: دريانورد و کشتي بان.
آن چنان مي گريم که از اشک ديده چشمه اي در کنارم روان شده است که هيچ شناگري نمي توان در آن شنا کرد.
5- آب حيات: – فرهنگ. ذکر: دعا. رواح: شبانگاه.
لب تو چون آب است که جان ما را توان و نيرو مي دهد و براي وجود خاکي ما هم چون دعاي شبانه است.
6- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لعل لب: اضافه ي تشبيهي، لب از جهت سرخي به لعل مانند شده است. کام گرفتن: به مراد و آرزو رسيدن و کام در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با لب ايهام تناسب است. الحاح: اصرار و التماس.
لب لعل تو با صد نوع زاري و نياز بوسه اي داد و دل من با صد هزار اصرار و پافشاري، از لب تو کام گرفت.
7- ورد: دعا، ذکري که کسي آن را پياپي در زير لب تکرار کند. مشتاقان: عاشقان. مسا: شب. صباح: صبح. بين جان و زبان تناسب و بين مسا و صباح تضادّ است.
تا زماني که شب و روز به هم متّصل اند و در پي هم مي آيند و مي روند، پيوسته ذکر زبان عاشقان، دعا براي جان توست.
8- صلاح: خير و نيکي و پرهيزکاري. رند: شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. مجنون: ديوانه. بيت داراي صنعت ردّالعجز الي الصّدر است.
اي حافظ، از ما طلب خير و صلاح و توبه و تقوا را مکن، زيرا از رند و عاشق و ديوانه کسي انتظار اينها را ندارد.
صلاحِ کار کجا وُ منِ خراب کجا؟
بين تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا
(غزل 1 / 2)
صلاح از ما چه مي جويي که مستان را صلا گفتيم
به دَورِ نرگسِ مستت سلامت را دعا گفتيم
(غزل 1 / 370)