• شماره 94

1- دل نواز: نوازش دهنده ي دل، مهربان. شکري است با شکايت: هم سپاس گزارم و هم شکايت دارم. به گفته ي شفاهي استاد بزرگوارم، جناب آقاي دکتر محمّدرضا شفيعي کدکني، اين ترکيب غير از اشتراک موسيقي که دارد، داراي تضادّ دروني نيز هست که براي اوّلين بار سنايي آن را به کار برده است. نکته دان: آن که مضامين لطيف و باريک را مي داند.

از آن يار مهربان و دل نوازم، شکري توأم با گله و شکايت دارم و تو اگر نکته دان عشقي، اين حکايت مرا بشنو.

2- منّت: احسان و نيکي، کار خود را بيان کردن و به رخ کشيدن. مخدوم: کسي که به او خدمت مي کنند، سرو و آقا. عنايت: توجّه، احسان- فرهنگ.

خواجه در ادامه ي مضمون بيت قبل مي فرمايد: هر خدمتي را که انجام دادم، بي مزد و منّت بود. خداي، مخدوم بي توجّه و عنايت نصيب کسي نباشد.

3- رندان: جمعِ رند و رند کسي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. آب: به قرينه ي لفظ رند، مي تواند استعاره از شراب اشد. ولي: در لغت به معني دوست و در اصطلاح تصوّف، پير و مرشد و عارف حقيقي را گويند – پير در فرهنگ. ولايت: سرزمين و ناحيه و در اينجا مراد ولايت فارس است و با «ولي» داراي صنعت شبه اشتقاق است. خواجه رندان را به ولي مانند کرده است.

بيت داراي حسن طلب است و خواجه با ظرافت و رندانه براي لب تشنه ي رندان که خود را از شمار آنان مي داند، جرعه اي آب طلب کرده است و مي فرمايد: گويي ولي شناسان از سرزمين فارس رفته اند و کسي به رندان و عارفان لب تشنه جرعه اي آب نمي دهد و آنان را سيراب نمي کند و مقام آنها را نمي شناسد و ارزش و اعتباري براي آنان قايل نيست.

4- زلف: گيسو – فرهنگ، تشبيه زلف به کمند از جهت بلندي و حلقه بودن و اسير کردن دل عاشق است به وسيله ي آن. پيچيدن در چيزي: کنايه از دل بسته و عاشق چيزي شدن و به آن انديشيدن و دقيق گشتن. جرم: خطا. جنايت: گناه.

اي دل، در کمند گيسوي يار مپيچ و در آن دقيق مشو؛ زيرا چه بسيار سرهايي که بي هيچ جرم و جنايتي در راه اين عشق بريده شدند و جان باختند.

زلفِ دلبر دامِ راه و غمزه اش تيرِ بلاست

ياد دار اي دل که چندينت نصيحت مي کنم

(غزل 6 / 352)

5- غمزه: – 8 / 249. خون ما را خورد. خون ما را ريخت و ما را کشت. از ديد حافظ غمزه هاي معشوق خونريز و عاشق کش است و عاشق حقيقي کسي است که در راه غمزه هاي معشوق جان خود را نثار کند. جانا: اي معشوق و محبوب هم چون جان عزيزي. را: نشانه ي فکّ اضافه است.

مضمون اين بيت، اين تصوير را نيز به ذهن مي آورد که گويي مژگان يار هم چون نيزه داران و تيراندازاني اند که گرداگرد چشم خونريز معشوق را گرفته اند و از آن حمايت مي کنند.

چشمت با غمزه هاي مستانه ي خود خون ما را ريخت و کشت و تو اين را مي پسندي و سکوت مي کني. اي معشوق هم چون جان عزيز، مگر نمي داني که حمايت از خونريز عاشق کش شايسته نيست.

6- شب سياه: استعاره از دنياي مادّي ظلماني. کوکب هدايت: ستاره ي هدايت کننده، ستاره اي که در شب مسافران را راهنمايي مي کند و اشاره است به آيه ي 16، سوره ي نحل (16): وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم يَهتَدُونَ، و نشانه ها نهاد و به ستارگان راه مي يابند.

در اين شب سياه راه مقصودم گم شده است. اي ستاره ي هدايتگر، از گوشه اي بيرون بيا و طريق درست را نمايان کن و اين گم گشته ي وادي طلب را درياب.

شبِ تار است و رهِ واديِ اَيمن در پيش

آتشِ طور کجا؟ مَوعدِ ديدار کجاست؟

(غزل 2 / 19)

شبِ ظلمت و بيابان، به کجا توان رسيدن

مگر آنکه شمعِ رويت به رهم چراغ دارد

(غزل 5 / 117)

7- زنهار: شبه جمله است که در مقام تحذير به کار مي رود، هش دار و بر حذر باش.

از هر طرفي که رفتم، هيچ حاصلي جز ترس و وحشت برايم نداشت. بر حذر باش از اين بيابان و اين راه بي انتها.

راهي است راهِ عشق که هيچش کناره نيست

آنجا جز آنکه جان بسپارند، چاره نيست

(غزل 1 / 72)

8- بين ابيات شش، هفت و نه ارتباط و پيوستگي معنايي وجود دارد. بنابراين بايد بيت هشت پس از بيت نه قرار گيرد. ولي ما متعهّد به رعايت نسخه ي قزويني هستيم. خوبان: جمعِ خوب، زيبارويان. آفتاب خوبان: استعاره از معشوقي که در ميان زيبارويان از همه زيباتر است. جوشيدن: استعاره از اضطراب و التهاب داشتن دل و همه ي وجود. ساعت: لحظه، زمان اندک، لَمحه. عنايت: توجّه، احسان – فرهنگ. بين آفتاب و جوشيدن تناسب و بين سايه و آفتاب تضادّ است. نکته ي قابل توجّه در اين بيت، اين است که خواجه از آفتاب که سايه بر است، طلب سايه مي کند.

اي آفتاب زيبارويان، تمام وجودم در آتش شوق تو در سوز و گداز است و چون شعله اي سرکش درونم را مي سوزاند. تو نيز لحظه اي مرا درياب و احسان و توجّهي خاص داشته باش.

9- مصراع اوّل داراي استفهام انکاري است و جواب آن منفي مؤکّد است. راه: راه عشق و سير و سلوک. صورت بستن: تصوّر کردن. منزل: توقّف گاه موقّت کاروان، محلّ فرود آمدن و اقامت که هميشگي نيست، مرحله و قسمت. کش: که +ش، که او را يا که آن را، ضمير متّصل «ش» متعلّق به بدايت است. بدايت: ابتدا و آغاز. بين راه و منزل تناسب و بين نهايت و بدايت تضادّ است.

چگونه مي توان براي اين راه، انتها و غايتي تصوّر کرد؛ راهي که ابتداي آن از صد هزار منزل بيشتر است؟

10- آب: آبرو. روي تابيدن: روي برگرداندن. جور: ستم. حبيب: محبوب و معشوق. مدّعي: ادّعاکننده و در نزد حافظ، لاف زن و کسي که دعوي هنر و عشق کند، ولي کم مايه و دروغگوست. رعايت: مراعات و حمايت. بين جور و رعايت تضادّ است.

هرچند آروي مرا بردي و رسواي عالمم کردي، ولي اي يار، هرگز از در خانه ي تو روي برنمي تابم و به جاي ديگر نمي روم؛ زيرا جور و ستم از جانب محبوب بسيار گواراتر و خوش تر از حمايت مدّعي لاف زن است.

از هم چو تو دلداري دل برنکَنم آري

چون تاب کَشم، ياري، زآن زلفِ به تاب اَولي

(غزل 6 / 466)

11- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. ضمير متّصل «ت» در عشقت، حالت اضافي دارد و متعلّق به «فرياد» است. به فرياد رسيدن: کنايه از نجات دادن و کمک کردن. ز بر خواندن: از حفظ خواندن. چهارده روايت: «هفت تن از استادان قراءت قرآن در صدر اسلام عبارتند از: 1- ابوعماره، حمزة بن حبيب کوفي (فوت 154 يا 158 هـ ق.) 2- عاصم بن ابي النّجود، معروف به ابن ابي النّجود کوفي (فوت 129 هـ ق.) 3- ابوالحسن، علي بن حمزه ي کسايي کوفي (فوت 189 هـ ق.) 4- نافع بن عبدالرّحمن بن ابي نعيم (يا ابي رؤيم) مدني (فوت 169 هـ ق.) 5- عبدالله بن کثير مکّي (فوت 120 هـ ق.) 6- ابو عمرو بن علاء مازني بصري (فوت 154 هـ ق.) و 7- عبدالله بن عامر بن زيد بن تميم شامي (فوت 118 هـ ق.). (فرهنگ فارسي معين ذيل قرّاء سبعه)

مرحوم دکتر قاسم غني در اين باره چنين مي نويسد: «براي قراءت قرآن، هفت قاري بودند (قرّاء سبعه) که قراءت هر يکي از آنها به واسطه ي دو راوي به ما رسيده است. قرآن و نماز را به هر يک از اين قراآت چهارده گانه بخوانند، به اجماع علما مقبول و صحيح است. قراءت معمول در بلاد اسلامي و مخصوصاً در بلاد شرقي اسلامي قراءت حفص است از عاصم که حفص راوي و عاصم يکي از قرّاء سبعه است. مقصود از قراءت هاي چهارده گانه، اين نيست که در همه جاي قرآن اختلاف قراءت باشد، بلکه منحصر به موارد مخصوصي است؛ ثانياً در آنجاهايي که اختلاف قراءت هست، در آنجاها هم بر چهارده اختلاف نيست. ممکن است دو يا سه قراءت مختلف باشد؛ مثلاً در سوره ي فاتحه «مالک يوم الدّين و ملک يوم الدّين و مليک يوم الدّين» هر سه قراءت هست و به هر يک از اين سه قراآت هم نماز گزاده شود، صحيح است؛ ولي قراءت حفص از عاصم، مالک يوم الدّين است.» (يادداشت ها در حواشي ديوان حافظ، 105)

اگر قرآن خواندن، نماد همه ي کارهاي خوب باشد، خواجه عشق را از آن برتر مي داند و مي فرمايد: حتّي اگر هم چون حافظ، قرآن را در چهارده روايت از حفظ بخواني، آنچه که به فرياد تو خواهد رسيد و تو را نجات خواهد داد، عشق است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا