- شماره 93
1- لطف: زيبايي و نيکويي، نرمي و خوش رفتاري، توفيق الهي. رشحه: تراوش. رشحه ي قلم: تراوش مرکّب از قلم، مجازاً خطّ و نوشته. کرم: بزرگواري و بخشندگي.
چه لطفي بود که به ناگاه قلم تو بر روي کاغذ تروش کرد و نام مرا بر آن نوشت و تو را به ياد من و خدمتي که به تو کردم، انداخت؟
2- ماه: قلم. رقم کردن: نوشتن. دوران: روزگار. کارخانه ي دوران: اضافه ي تشبيهي، روزگار به کارگاه مانند شده است. رقم (مصراع دوم): ايهام دارد: 1- علامت و نشانه 2- خطّ و نوشته 3- مجازاً حکم و فرمان.
با قلم بر روي کاغذ سلامي براي من نوشته اي که اميد است که کارگاه روزگار هرگز از خطّ و نوشته ي تو خالي نباشد.
3- بي دل: آزرده و دل تنگ، عاشق. سهو: خطا و اشتباه. در حساب خرد: در نظر عقل.
خواجه نوشتن نامه را به خود بي سابقه مي داند و مي فرمايد: نمي گويم که از روي سهو و اشتباه از من عاشق و بي دل ياد کرده اي؛ زيرا آنچه را که بر قلم تو مي رود، به دور از هرگونه خطا و سهوي است.
4- دولت سرمد: بخت و اقبال هميشگي و جاودانه. بين ذليل و عزيز تضادّ است.
به شکرانه ي اين نعمت که بخت جاودانه تو را عزيز و گرامي داشت، مرا خوار و حقير مکن.
5- قرار کردن: عهد و پيمان گذاشتن.
خواجه به اين نکته اشاره دارد که زلف يار آن قدر بلند است که بر پاي او افتاده است؛ به همين سبب مي فرمايد: اي معشوق، با سر زلف بي قرار تو چنان پيمان و قراري بسته ام که تا جان در بدن دارم و زنده ام، هرگز سر از قدمت برندارم و پيوسته در کنار تو باشم.
به گيسويِ تو خوردم دوش سوگند
که من از پايِ تو سر برنگيرم
(غزل 6 / 331)
6- لاله: در اينجا نماد شهادت و شهيد راه عشق شدن است – 9 / 58. بردميدن: روييدن.
آن زمان از حال دل خونين عاشقانت آگاه مي شوي که از خاک کشته شدگان غم عشق تو لاله برويد.
7- زلال خضر: – آب حيات در فرهنگ و در اينجا استعاره از شراب. خضر: – 8 / 39. جام جم: جامي که در آن همه ي اسرار عالم ديده مي شود – جام جهان نما در فرهنگ. بيت داراي حسن طلب است و خواجه از کسي طلب جرعه مي کند.
در آن زمان که از جام جم، باده اي چون آب روح بخش خضر به تو مي دهند، به جان تشنه ي ما نيز جرعه اي بنوشان و از آن زلال، ما را سيراب کن.
8- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. عيسي صبا: اضافه ي تشبيهي، صبا از جهت زنده کردن و جان بخشي زنده دلان عاشق، به عيسي مانند شده است؛ چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:
هوا مسيح نفَس گشت و باد، نافه گشاي
درخت سبز شد و، مرغ در خروش آمد
(غزل 2 / 175)
دل خسته: دل آزرده.
اي صبا که هم چون دم عيسي به جان حافظ دل سوخته و عاشق حيات تازه مي بخشي، پيوسته وقت و حالت خوش باد.