- شماره 89
1- سبب ساختن: وسيله فراهم کردن. بند: زندان و زنجير. بند ملامت: اضافه ي تشبيهي، ملامت به زندان و زنجير مانند شده است.
ملامت رقيبان نسبت به خواجه از آن جهت است که يارِ به سفر رفته، او را ترک گفته است و او خواهان بازگشت معشوق است تا از سرزنش منکران عشق رهايي يابد؛ از اين رو مي فرمايد: خدايا، وسيله اي مهيّا کن تا محبوب من به سلامت از سفر بازآيد تا مرا از ملامت رقيبان و منکران عشق رها سازد.
2- چشم جهان بين: مقابل چشم نهان بين، چشمي که جهان مادّي را مي بيند، چشم سر.
خاک راهي را که معشوق زيبا به هنگام سفر بر آن قدم گذاشته است، بياوريد که در چشم خويش جاي دهم تا هم چون توتيا مايه ي روشني چشم گردد.
3- شش جهت: همه طرف که عبارتند از: شمال، جنوب، مشرق، مغرب، بالا و پايين. خال: – فرهنگ. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. زلف: گيسو – فرهنگ. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت.
فرياد و فغان از خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت يار که از شش طرف راه گريز را بر من بسته است.
4- مرحمت: لطف و مهرباني. در خاک شدن: مردن و در خاک قرار گرفتن. ندامت: پشيماني. مصراع دوم داراي استفهام انکاري است.
امروز که در اختيار تو هستم، به من لطف و مهرباني کن، فردا که مُردم و به خاک تبديل شدم، چه فايده که برايم اشک پشيماني بريزي و در حسرت دوري از من بي تابي کني؟
5- تقرير: سخن و گفتار. بيان: شرح و تفصيل. دم زدن: سخن گفتن. خير و سلامت: در لغت نامه ي دهخدا آمده است: اين تعبير براي خداحافظي کردن به کار مي رود، برو به سلامت.
اي کسي که ادّعاي عشق مي کني و از آن سخن مي گويي، بدان که عشق به شرح و بيان درنمي آيد؛ يعني عشق، حال است و قال نيست. پس ديگر ما با تو سخني نداريم. برو به سلامت.
6- درويش: فقير و تهي دست – فرهنگ. احبّا: جمعِ حبيب، دوستان و معشوقان. غرامت: ديه و خون بها.
اي درويش، از زخم جفاي معشوقان ناله و زاري مکن؛ زيرا اين قوم حتّي از کشته شدگان جفاي خويش نيز غرامت مي گيرند.
7- خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. آتش در خرقه زدن: کنايه از ترک خرقه گفتن و از زهد ريايي گذشتن – 7 / 17. برشکستن: شکست دادن، مجازاً از رونق و اعتبار انداختن. محراب: جايي در مسجد که امام در آنجا نماز مي گزارد – 11 / 69. امامت: پيشوايي و پيش نمازي.
خرقه ي زهد و ريايي را آتش بزن و به خرابات بيا که ابروي کماني يار و کرشمه هاي او گوشه ي محراب عبادت را مي شکند و از رونق مي اندازد.
8- حاشا: شبه جمله است که براي انکار و تنزيه به کار مي رود، دور باد، هرگز. لطيفان: ظريفان، زيبارويان. لطف: زيبايي و نيکويي، نرمي و خوش رفتاري، توفيق الهي. کرامت: بزرگواري و بخشندگي، کار خارق العاده – فرهنگ.
دور باد از من که از جور و ستم تو اي معشوق، شکوه کنم و ناله سر دهم؛ چرا که ظلم و بيداد معشوقان نسبت به عاشق، همه لطف و بخشش است.
9- سر زلف: مجازاً خود زلف (به علاقه ي ذکر جزء و اراده ي کل) – زلف در فرهنگ. پيوسته شدن: متّل شدن، امتداد يافتن. سلسله: ايهام دارد: 1- بحث و سخن 2- سلسله ي زلف يار 3- سلسله و گروه عاشقان.
گفتگو درباره ي گيسوي زيباي تو را حافظ کوتاه نمي کند؛ زيرا سلسله ي عاشقان عشق تو بي پايان است و تا به ابد اين سلسله و ماجراي آن ادامه دارد.
اين شرحِ بي نهايت کز زلفِ يار گفتند
حرفي است از هزاران کاَندر عبارت آمد
(غزل 3 / 171)
ماجرايِ من و معشوقِ مرا پايان نيست
هرچه آغاز ندارد، نپذيرد انجام
(غزل 3 / 310)