• شماره 78

1- سر چيزي داشتن: به فکر چيزي بودن، قصد و آهنگ چيزي کردن.

ديدي که معشوق کاري جز ظلم و ستم در سر نداشت و عهد و پيماني را که با ما بسته بود، شکسته و از غم ما غمي به دل خود راه نداد.

2- گرفتن: بازخواست و مؤاخذه کردن. افکندن: به دام آوردن و شکار کردن. عزّت: حرمت و احترام. حرم: گرداگرد خانه و مکان مقدّس، مراد خواجه حريم و گرداگرد کوي يار است؛ جايي که بيگانه اجازه ي ورود به آنجا را ندارد. صيد حرم: مراد شکار در حريم هاي مقدّس مانند کعبه است که حرام مي باشد.

خدايا، هر چند معشوق، دلم را که هم چون کبوتر صيد حرم بود و به عشق او مي پريد، کشت و حرمت صيد حرم را نگه نداشت؛ ولي او را مؤاخذه و بازخواست مکن.

3- جفا: ستم و بي مهري. بخت: طالع و اقبال. حاشا: شبه جمله است، کلمه اي است که در اينجا براي تنزيه و براءت به کار رفته است، دور باد.

آنچه از جور و جفا بر من رسيد، از بخت من بود، وگرنه دور از معشوق است که بر ما لطف نکند و با کرم بيگانه باشد.

من از اين طالعِ شوريده به رنجم، ورني

بهره مند از سرِ کويت دگري نيست که نيست

(غزل 6 / 73)

4- با همه ي ستم هايي که يار و بخت بد نصيبم کرد؛ هم چنان مي گويم: هر عاشقي که از دست معشوق زبوني نکشد، هر کجا که برود، مورد احترام واقع نمي شود.

5- محتسب: اسم فاعل از احتساب، نهي کننده از امور ممنوع در شرع 1 / 41. انکار کردن: ردّ و قبول نکردن، باور نداشتن. جم: جمشيد پسر طهمورث و چهارمين شاه پيشدادي است که 700 سال شاهي کرد – 4 / 28. جام جم: جامي که در آن همه ي اسرار عالم ديده مي شود – جام جهان نما در فرهنگ. بين ساقي، باده و جام تناسب و بين ساقي و محتسب تضادّ است.

اي ساقي، شراب بيار و بنوشان و به محتسب بگو که مستي ما را منکر مشو که حتّي جمشيد نيز چنين جامي نداشت؛ يعني اين باده از شمار آن باده اي که تو تصوّر مي کني و با آن سر و کاري داري، نيست.

6- راهرو: – سالگ در فرهنگ. حريم: گرداگرد خانه و مکان مقدّس، مراد خواجه حريم و گرداگرد کوي يار است؛ جايي که بيگانه اجازه ي ورود به آنجا را ندارد. مسکن: بيچاره و بي نوا که در اينجا براي ترحّم و دل سوزي به کار رفته است. بريدن: قطع طريق کردن، طي کردن. وادي: ايهام دارد: – مطلق بيابان و صحرا 2- وادي طلب و مشکلات راه سلوک. حرم: کعبه و حوالي آن و در اينجا استعاره از کوي دلدار است. بين حرم و حريم جناس زايد است.

آن سالکي که راه به حريم کوي يار نبرد و به وصال او نرسيد، بيچاره همانند آن رونده اي است که بيابان ها را طي کرد، ولي به حرم کعبه راه نيافت و بي نصيب ماند.

7- فصاحت: شيوايي و رواني سخن. گوي بردن: کنايه از غلبه کردن و بر رقيبان پيروز شدن. گوي فصاحت بردن: در ميدان سخنوري از ديگران پيش افتادن. مدّعي: ادّعا کننده و در نزد حافظ لاف زدن و کسي که دعوي هنر و عشق کند، ولي کم مايه و دروغگوست. هنر: علم و فضيلت.

اي حافظ، در ميدان فصاحت و سخنوري از همگان پيشي بگير، زيرا مدّعي لاف زن نه تنها فضل و هنري ندارد و از اهل هنر بي خبر است؛ بلکه از بي هنري خويش نيز آگاهي ندارد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا