• شماره 77

1- بلبل: از پرندگان خوش آوازي است که در شعر فارسي رمز عاشق نالان است و معشوق او گل سرخ مي باشد. برگ (مصراع دوم): ايهام دارد: 1- برگ گل (گلبرگ) که در مصراع اوّل آمده است. 2- توشه و آذوقه. برگ در معني توشه با برگ مصراع اوّل جناس تامّ است. نوا: ايهام دارد: 1- نوا و آهنگ 2- خوراک و نعمت.

بلبلي گلبرگ خوش رنگي به منقار داشت و در آن خوشي و سرمستي، ناله هاي حزين سرمي داد؛ به عبارت ديگر، عاشق شيدا در حالي که به وصال يار رسيده بود، در نهايت عيش و مستي زار مي ناليد.

2- وصل: پيوند با محبوب، وصال. عين: ذات و حقيقت، خود. جلوه ي معشوق: تجلّي زيبايي و جمال معشوق.

عاشق از هر جلوه ي تازه اي که در معشوق مشاهده مي کند، به وجد آمده، فرياد و فغان برمي آورد؛ ولي خواجه در اين بيت به حالات بي خودي و نعره هاي مستانه ي عارفان به هنگام شهود نظر دارد؛ چنان که معشوق هر قدر خود را به عاشق نزديک تر مي کند، عشق چيره تر مي گردد و عاشق بي تاب و بي قرار. و نيز ادب عشق و عاشقي اين گونه حکم مي کند که عاشق شيدا در برابر جلوه ي يار اظهار نياز کرده، ناله سردهد.

به بلبل عاشق گفتم: اکنون که به وصال رسيده اي، اين ناله و فرياد براي چيست؟ گفت: جلوه ي جمال يار مرا به ناله واداشته است.

برقي از منزل ليلي بدرخشيد سحر

وه که با خرمنِ مجنونِ دل افگار چه کرد

(غزل 4 / 140)

3- کامران: خوش گذران و سعادتمند. عار داشتن: ننگ داشتن، کاري را سزاوار و لايق خود ندانستن.

در اين بيت، معشوق به پادشاه مانند شده است و عاشق به گدا. معشوق همه ناز است و عاشق سراسر نياز.

يار اگر با ما معاشرت نکرد و از ما روي گردان شد، جاي گله و اعتراض نيست؛ زيرا او پادشاه کشور بي نيازي است و از وجود گدايي چون من ننگ دارد.

4- در گرفتن: اثر کردن. نياز: خواهش و تمنّا، گدايي و درخواست، در اينجا احتياج و نياز به معشوق. ناز: نوازش و دل جويي، شيوه و روش، غمزه و دل فريبي اي که عاشق به معشوق مي کند و از آن نوازش مي خواهد. (لغت نامه). حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ. نازنينان: نازداران، لطيفان دوست داشتني. برخوردار: کامياب و بهره مند. بين نياز و ناز جناس زايد و بين ناز و نازنين صنعت اشتقاق است.

نياز ما در حسن و استغناي معشوق اثر نمي کند و خوشا به حال کسي که از زيبارويان نازنين بهره مند و کامياب است.

5- کلک: قلم. نقّاش: نقش کننده، استعاره از خداوند، در قرآن آيه ي 24، سوره ي حشر (59) خداوند خود را مصوّر خوانده است. هُوَ اللهُ الخالِقُ البارِئُ المُصَوِّرُ، اوست خدايي که آفريدگار است، صورت بخش است. حافظ در جاي ديگر ديوان، خدا را نگارنده ناميده است:

ساقيا، جامِ مي ام دِه، که نگارنده ي غيب

نيست معلوم که در پرده ي اسرار چه کرد

(غزل 5 / 140)

عجب: عجيب و شگفت انگيز، زيبا. پرگار: ايهام دارد: 1- آلتي هندسي است که نقّاشان براي کشيدن دايره از آن استفاده مي کنند. 2- قلم آفرينش 3- تقدير و سرنوشت 4- گردون، جهان و عالم.

برخيز تا جان خود را فداي قلم آن نقّاش کنيم که جهان را آفريد و در گردش پرگار خود نقش هاي بسيار شگفت آور و زيبايي را خلق کرد.

6- مريد: «در لغت به معني خواهنده و پيرو و صاحب ارادت است و در نزد صوفيه، به کسي اطلاع مي شود که براي وصول به حق، يکي از اولياي او که قطب زمان و پير وقت باشد، ارادت ورزد و مطيع محص اوامر و نواهي او باشد.» (فرهنگ اشعار حافظ). عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. شيخ صنعان: اين غزل يکي از دو غزلي است که حافظ به داستان شيخ صنعان نظر داشته است. غزل ديگري که حافظ مستقيماً نام شيخ صنعان را ذکر نکرده است، به مطلع زير است:

دوش از مسجد سويِ ميخانه آمد پيرِ ما

چيست يارانِ طريقت بعد از اين تدبيرِ ما؟

(غزل 1 / 10)

«حکايت شيخ صنعان مطابق کتاب منطق الطّير عطّار به شرح زير است: شيخ صنعان در مکّه چهار صد مريد داشت. شبي در خواب ديد که در روم بتي را سجده مي کند. دريافت که حق تعالي او را در معرض امتحاني قرار داده است. با مريدان به روم رفت و در آنجا عاشق دختري ترسايي شد و آنچه مريدان در اصلاح کار او کوشيدند، ثمري نداد. شيخ در کوي دختر ترسا معتکف شد، حال آنکه ترسابچه او را به سخره گرفته بود. سرانجام، دختر به او پيشنهاد کرد که اگر در عشق خود استواري، بايد بت را سجده کرده، قرآن را بسوزي. باده نوشيده، دست از ايمان خود برداري. شيخ تسليم شد و و بر اثر باده نوشي، علوم ديني و اسرار قرآن از خاطر او برفت و آخر کار، ترسا شد و خرقه ي خود را آتش زد. دختر ترسا به او گفت: در ازاي کابين من بايد سال خوکباني کني. شيخ به خوکباني پرداخت. در اين هنگام مريدان که ديگر در کار او وامانده بودند، به مکّه بازگشتند و ماجرا را به يکي از ياران و مريدان بزرگ شيخ واگفتند. آن مريد، ايشان را در تنها گذاشتن شيخ نکوهش کرد. مجدّداً همه به سوي روم بازگشتند. آن مريد، پيغمبر را به خواب ديد و از او نجات شيخ را التماس کرد. پيغمبر بشارت داد که شيخ به خويش بازآمده است. مريدان به محلّ خوکباني شيخ رفتند. شيخ چون ايشان را ديد، خجل شد و به يک باره اسرار قرآن و خبر به يادش آمد و دگرباره مسلمان شد و خرقه درپوشيد و با اصحاب خود سوي حجاز روان شد. در اين هنگام دختر ترسا بر اثر خوابي که ديده بود، در پي شيخ روان شد و به دست او اسلام يافت و سپس درگذشت.» (فرهنگ تلميحات). خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. رهن: گرو. خمّار: مي فروش.

اگر خواهان رفتن در طريقت عشقي، در فکر رسوايي نباش که شيخ صنعان با همه ي زهد و علم و ايمانش خرقه ي خود را رهن خانه ي خمّار کرد و مريد راه عشق شد؛ به عبارت ديگر، عاشق حقيقي در انديشه ي ردّ و قبول خلق نيست و از همه ي تعلّقات عالم گذشته است.

من همان دَم که وضو ساختم از چشمه ي عشق

چار تکبير زدم يک سره بر هرچه که هست

(غزل 2 / 24)

7- وقت: از اصطلاحات صوفيه است و آن حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ. شيرين: مجازاً خوش حرکت، کامل. قلندر: درويش لاابالي و شوريده احوال – فرهنگ. شيرين قلندر: قلندر کامل، در اينجا استعاره از شيخ صنعان. اطوار: جمعِ طَور، حالات و مراحل و اطوار سير به معني حالات مختلف سلوک و در اينجا مراد حالات شيخ صنعان است قبل و بعد از عاشقي. ذکر: دعا و بر زبان آوردن نام خدا و به ياد او بودن و به او فکر کردن. تسبيح: سبحان الله گفتن و خدا را به پاکي ياد کردن. ذکر تسبيح ملک: دعا و ذکر ملائکه ک به هيچ توقّعي ادامه دارد و در آيات مختلف قرآن بدآن اشاره شده است. زنّار: کمربندي بوده که ذمّيان مسيحي در مشرق زمين به امر مسلمانان مجبور بودند که داشته باشند تا بدين وسيله از مسلمانان ممتاز گردند؛ چنان که يهود مجبور بودند بر شانه ي خود تکّه پارچه ي زردي به نام عسلي بدوزند. در ادبيات صوفيه، زنّار رمز کفر و بت پرستي است؛ چنان که خرقه نشانه ي زهد و ايمان است. بين تسبيح و زنّار تضادّ است.

وقت و حال آن قلندر کامل و شيرين حرکات خوش باد که با چنان آيين و طريقتي که داشت، در مراحل مختلف سير و سلوک، کفر و ايمان را جمع کرد و هم چنان با وجود بستن زنّار، به رسم فرشتگان ذکر و تسبيح حق را بر لب داشت.

8- حوري سرشت: آن که ذات و سرشتش چون زنان بهشتي است، حورنژاد، کنايه از زن بسيار زيبا. جنّات تجري تحت الانهار: باغ هاي که در زير آنها جوي ها روان است. برگرفته از قرآن مجيد است که پيش از بيست بار با کمي اختلاف در آيات متعدّد آمده است؛ از جمله: آيه ي 14 سوره ي آل عمران (3)، آيه ي 8 سوره ي بيّنه (98)، آيه ي 57 سوره ي نسا (4)، آيه ي 25 سوره ي بقره (2) و …

خواجه با آوردن اين آيه، تصويري از بهشت را پيش رو نمايان مي سازد و در اين تصويرسازي، چشم خود را جوهاي بهشتي مي داند که سيل اشک از آن روان است و سراي معشوق را به قصرهاي بهشتي و خود او را به حور مانند مي کند و خود را هم چون شيخ صنعان در نظر مي آورد که در زير ديوان و روزن سراي يار به زاري مشغول است؛ مي فرمايد: سيل اشک چشم حافظ در زير بام قصر آن يار زيباي حورمانند، هم چون جويبار است که در پاي درخت بهشتي روان است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا