- شماره 76
1- آستان: درگاه و پيشگاه. حواله گاه: ايهام دارد: 1- محلّ بازگشت و سپردن 2- گردشگاه و محلّ تفريح.
اي معشوق، در جهان به جز درگاه تو پناهي ندارم و جز درِ تو حواله گاهي براي من نيست.
2- عدو: دشمن. تيغ: شمشير. سپر انداختن: سپر بر زمين انداختن، کنايه از تسليم شدن. بين تيغ، سپر و عدو تناسب است.
وقتي دشمن به قصد هلاک من شمشير بکشد، تسليم مي شوم؛ زيرا در نزد من سلاحي جز آه و ناله نيست.
3- خرابات: – فرهنگ. روي برتافتن: روي گرداندن و پشت کردن.
جرا از خرابات روي بگردانم، زيرا براي من طريق و راهي بهتر از مستي و رندي در کوي ميکده نيست.
مقامِ اصليِ ما گوشه ي خرابات است
خداش خير دهاد آنکه اين عمارت کرد
(غزل 3 / 131)
4- خرمن عمر: اضافه ي تشبيهي، عمر به خرمن مانند شده است. به برگ کاهي نبودن: کنايه از بي ارزش بودن. بين آتش و سوختن تناسب و بين خرمن و برگ کاه تضادّ است.
اگر روزگار به خرمن عمرم آتش بزند و آن را بسوزاند، بگذار بسوزاند و نابود کند؛ زيرا عمرم به قدر برگ کاهي ارزش ندارد.
5- نرگس: – 5 / 24. جمّاش: دل فريب و گستاخ. نرگس جمّاش: استعاره از چشم زيبا و مست معشوق. سهي: از مصدر سهستن و سيستن، ديدني و منظراني، هر چيزي که به سبب بلندي و راستي از دور بتوان ديد. (از تقريرات کلاس درس استاد دکتر علي رواقي). سهي سرو» تقديم صفت بر موصوف، «سرو سهي و سرو درختي است هميشه سبز که قامت معشوق را بدآن تشبيه کنند و بر سه قسم است: سرو آزاد که شاخه هاي آن راست رسته، سرو سهي که دو شاخه اش راست رسته و سرو ناز که شاخه هايش متمايل است.» (گل و گياه در ادبيات منظوم فارسي). شراب غرور: اضافه ي تشبيهي، تکبّر و غرور به سبب مست کنندگي، به شراب مانند شده است. اين تعبير هم مي تواند صفتي براي نرگس و چشم مست معشوق باشد و هم مي تواند صفتي براي خود معشوق. بين نرگس و سرو تناسب است.
غلام چشم مست و دل فريب آن معشوق سرو قامتم که از باده ي غرور و تکبّر سرمست است و به کسي توجّه و عنايتي ندارد.
6- شريعت: دين، آيين و روش.
به دنبال آزار و اذيّت مردم مباش و جز اين هرچه مي خواهي بکن؛ زيرا در دين ما گناهي غير از مردم آزاري وجود ندارد.
7- عنان کشيده رفتن: کنايه از آهسته و آرام رفتن. حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ. کشور حسن: اضافه ي تشبيهي، حسن معشوق از جهت وسعت و گستردگي، به کشور مانند شده است. پادشاه کشور حسن: استعاره از معشوق زيبا. دادخواه: کسي که از ظلم ظالم به تنگ آمده و در پي گرفتن حقّ خود است، مظلوم.
اي معشوقي که پادشاه کشور حسن و جمالي، عنان کشيده و آهسته برو؛ زيرا بر سر هر راهي که بگذري، عاشقاني دل باخته جهت دادخواهي نشسته اند.
8- حافظ بارها زلف معشوق را دام عاشق خوانده است، امّا در اين بيت دام زلف معشوق بهترين حمايت و پناه عاشق است از گرفتار شدن در دام هاي ديگر.
اين گونه که از هر طرف بر سر دام هاي بسياري را مي بينم، پناه گاهي بهتر از گيسوي پيچيده ات نيافتم که مرا از اين دام ها برهاند؛ يعني عاشقي بهترين حمايت و پناهي است که تمام تعلّقات مادّي را از ميان مي برد.
اسيرِ عشق شدن چاره ي خلاصِ من است
ضميرِ عاقبت انديشِ پيش بينان بين
(غزل 6 / 403)
9- خزينه: خزانه، گنجينه. خزينه ي دل: اضافه ي تشبيهي، دل از جهت دارا بودن اسرار و معرفت الهي، به گنج خانه مانند شده است. سياه: ايهام دارد: 1- زلف و خال سياه 2- کنايه از دزد سياه دل 3- غلام سياه. کارهايي چنين: اين چنين کارها، کارهاي مهم، در اينجا يعني خزانه داري. حدّ: شايسته و سزاوار.
گنجينه ي دل حافظ را که با زلف و خال ربودي، به آنها مسپار که اين چنين کارهاي مهمّي لايق هر راهزن سياه دلي نيست.