• شماره 71

1- زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. ظاهرپرست: ظاهربين، کسي که تنها به ظاهر دستورهاي ديني توجّه دارد و از باطن احکام و عبادات غافل است يا حکم به ظاهر شرع مي کند. «ما» در اينجا مراد عارفانند که شاعر خود را در شمار آنها مي داند و زاهدان را در برابر آنها قرار مي دهد. اکراه: ناخوش آيند و ناپسند.

خواجه خود را اهل حال و زاهد ظاهرپرست را اهل قال مي داند و به آنها مي گويد: زاهد ظاهرپرست و اهل قال از حال درون ما آگاهي ندارد؛ به همين سب آنچه را که درباره ي ما مي گويد، جاي هيچ گله و شکايتي نيست و از نظر ما فاقد اهميّت است.

2- طريقت: در لغت به معني راه و روش و در اصطلاح تصوّف، به مجموعه ي اعمالي گفته مي شود که براي تصفيه و تزکيه ي روح سالکان انجام مي گيرد تا سبب شناخت حق گردد؛ مانند ترک دنيا، دوام ذکر، توجّه به مبدأ، انزوا، دوام طهارت و غيره، صوفيان معتقدند که هرکس بايد علاوه بر اطاعت از شريعت، طريقت نيز اختيار کند. سالک: رهرو – فرهنگ. صراط مستقيم: راه راست، برگرفته از آيه ي 5، سوره ي فاتحه (1): إِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقيمَ.

اي دل، دان که در طريقت عشق، هرچه براي سالک پيش آيد، عين خير و صلاح است؛ زيرا در راه مستقيم حق، هرکه قدم بگذارد، گمراه نمي گردد.

3- رخ: ايهام دارد: 1- نام يکي از مهره هاي شطرنج که با بيدق، عرصه ي شطرنج، شاه و بازي تناسب است. 2- اتّفاق و واقعه. بيدق: معرّب پياده ي فارسي و آن مهره ي پياده ي شطرنج است. عرصه ي شطرنج: صفحه ي شطرنج. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. عرصه ي شطرنج رندان: استعاره از زندگي رندان.

ما نيز کاري انجام مي دهيم و پياده اي مي رانيم، تا ببينيم که چه پيش مي آيد؛ زيرا عرصه ي زندگي رندان جاي حرکت و جولان شاه نيست؛ به عبارت ديگر، خواجه مي فرمايد: رندان به حاکمان و زرداران زمان بي اعتنا هستند.

4- سقف: استعاره از آسمان. ساده: ايهام دارد: 1- ايستاده و برافراشته 2- بي نقش و نگار که به اين معني با بسيار نقش ايهام تضادّ است. بسيار نقش: اشاره است به صورت هاي فلکي که به وسيله ي ستارگان در آسمان به وجود مي آيد و نيز ذهن را متوجّه بازي ها و حرکات مختلف فلک مي کند و هم چنين بايد در نظر گرفت که آسمان به هنگام روز، ساده و بي نقش و نگار است و در شب با درخشش ستارگان پرنقش و نگار مي شود.

راز اين آسمان افراشته اي که در عين ساده و بي نقش بودن، در شب پر از نقش و نگار است، چيست؟ مسلماً هيچ دانايي در جهان يافت نمي شود که پرده از اسرار آن بردارد و از آن آگاه شود.

آن که پر نقش زد اين دايره ي مينايي

کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد

(غزل 6 / 140)

5- استغنا: از صفات الهي و آن بي نيازي خداست از مخلوقات. حکمت: دانايي، علم و دانش. قادر حکمت؟: ترکيب وصفي مقلوب، حکمت و دانش مسلّط.

خدايا، اين چه استغنا و بي نيازي از مخلوقات است و اين چه حکمت و دانش مسلّطي است که با وجود اين همه درد و رنج پنهاني اي که هست، مجال و فرصت آه کشيدن نيست؟!

6- ديوان: دفتر حساب، دفتري که نام مستمرّي بگيران کشوري و لشکري را در آن نويسند. صاحب ديوان: وزير امور ماليه و کسي که بر خزانه ها و درآمدها و خرج و دخل نظارت دارد. نمي داند حساب: ايهام دارد: 1-از علم حساب آگاه نيست. 2- از روز حساب در قيامت و بازخواست الهي بي اطّلاع است. طغرا: عبارت بوده است از چند خطّ قوسي تودرتوي متوازي شامل نام و القاب سلطان وقت که در بالاي فرامين به طرز مخصوصي رسم مي کردند و نشانه ي امضاي فرمان بوده است؛ به همين سبب، فرمان ها طغرا خوانده شد که به علامت موافقت حاکم، بر آن طغرا مي کشيدند و در اينجا به معني مطلق حکم و فرمان است. حسبة لله: براي رضاي خدا، اين عبارت را در بالاي احکام و طغراها مي نوشتند.

پنداري که صاحب ديوان ما حساب نمي داند و به روز رستاخيز معتقد نيست؛ زيرا در اين حکم و فرمان او هيچ نشاني از رضاي خدا نيست.

7- کر: غرور و تکبّر. ناز: نخوت و بي توجّهي. حاجب: دربان و پرده دار. درگاه: پيشگاه، حضرت، آستانه.

هرکس که مي خواهد، بيايد و هرچه مي خواهد، بگويد. در اين درگاه تکبّر و ناز و پرده دار و دربان نيست.

8- ميخانه: – فرهنگ. خودفروشان: در لغت به معني متکبّران و خودپرستان و در اينجا کنايه از زاهدان خودنما و مغرور.

بر در ميکده رفتن، کار مردم پاک و صاف دل است و خودفروشان رياکار را به کوي مي فروشان باده پرست راه نمي دهند؛ زيرا کوي ميخانه جاي از خود بي خود شدن است نه خودفروشي و تکبّر؛ به عبارت ديگر، همان گونه که رندان بدنام و رسوا را به کوي نيک نامي راهي نيست، زهدفروشان به ظاهر خوش نام نيز راهي به ميکده ندارند.

9- ناساز: نامتناسب و ناهماهنگ. بي اندام: ناموزون و بداندام. تشريف: خلعت و جامه اي که بزرگان به رسم هديه و بخشش دهند. بالا: قد و قامت.

اگر عيبي به نظر مي رسد، همه از قامت نامتناسب ماست، وگرنه خلعتي که تو به ما بخشيده اي، به اندام همه کس موزون و هماهنگ است؛ يعني فيض و بخشش الهي براي همه کس يکسان است و آنچه را که مقرّر و مقدّر نموده، مناسب و به جا و عين خير و صلاح است، ولي فهم و درک ما از آن قاصر مي باشد.

10- خرابات: – فرهنگ. پير: مرشد و راهنماي سالکان – فرهنگ. لطف: نيکي و رحمت. شيخ: پير و مرشد صوفيه که از نگاه حافظ بار منفي دارد و در اينجا در برابر پير خرابات است. زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا- زهد در فرهنگ.

من مريد پير خراباتم که لطف و نيکي او هميشگي است، نه مريد شيخ و زاهد رياکار؛ زيرا لطف و عنايت آنها گاهي شامل حال من مي شود و گاهي نه.

مريدِ پيرِ مُغانم، ز من مرنج اي شيخ

چرا که وعده تو کرديّ و او به جا آورد

(غزل 7 / 145)

11- بر صدر نشستن: بالاي مجلس نشستن و بر منصب وزارت قرار گرفتن. عالي مشرب: بزرگ آيين و مسلک، بلندهمّت. درد: گل و لاي ته شراب که شراب خواران کم بضاعت به بهاي کم مي نوشند و مستي آن بيشتر است. دردي کش: کسي که شراب را تا ته پياله با دُرد مي آشامد، باده نوش قهّار، کنايه از رند عاشق پيشه ي مست و کلمه ي دُردي کش، دَردکش را در ذهن متبادر مي کند، زيرا از نگاه حافظ، عاشقان دَردکش و بلادوستند. جاه: مقام و منزلت.

اگر حافظ بر بالاي مجلس قرار نمي گيرد و بر مقام و منصبي تکيه نمي کند، از بلند همّتي اوست؛ زيرا او عاشق دُردي کش و شيفته اي است که هرگز توجّهي به مال و مقام ندارد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا