• شماره 68

1- ماه: استعاره از معشوق زيبا و در معني مدّت يک ماه که در اينجا مراد نيست، با هفته و سال ايهام تناسب است. هجران: دوري- فراق در 2 / 18.

معشوق زيباي ماه روي من هفته اي است که از پيشم رفته است و گويي به اندازه ي يک سال است که او را نديده ام و تو چه مي داني که درد دوري و فراق تا چه اندازه سخت و زجرآور است؟

2- مردم ديده: مردمک چشم. لطف: زيبايي و لطافت، صفا و درخشندگي.

خواجه رخ زيبا و درخشان را به آينه و مردمک سياه چشم را به خال سياه مانند کرده است و نيز اين نکته به ذهن مي رسد که خال او همانند مردمک چشم، عزيز و باارزش است؛ چنان که در جاي ديگر مي فرمايد:

اين نقطه ي سياه که آمد مدارِ نور

عکسي است در حديقه ي بينِش ز خالِ تو

(غزل 9 / 408)

چهره ي زيباي تو آن چنان پاک و درخشان بود که مردمک چشم، انعکاس تصوير خود را در آن ديد و گمان برد که خال سياه و زيباي توست.

مدارِ نقطه ي بينِش ز خالِ توست مرا

که قدرِ گوهرِ يک دانه جوهري داند

(غزل 8 / 177)

3- شير از لب چکيدن: کنايه از طفل و خردسال بودن. شيوه گري: عشوه گري، دلربايي.

با اينکه از لب شيرين معشوق شير مي چکد و هنوز طفل است و دهانش بوي شير مي دهد، ولي در عشوه گري و دلربايي هر مژه اش کشنده و خونريز است.

بويِ شير از لبِ هم چون شکرش مي آيد

گرچه خون مي چکد از شيوه ي چشمِ سيهش

(غزل 4 / 289)

4- انگشت نما: مشهور و معروف، آن که مردم او را با انگشت به هم نشان دهند. وه: شبه جمله است و در حالت تعجّب به کار مي رود. اهمال: سهل انگاري.

اي کسي که در همه ي شهر به بخشندگي مشهوري، شگفتا که در توجّه کردن به کار غريبان اين همه سهل انگار و بي توجّه هستي.

5- شايبه: شکّ و ترديد. جوهر فرد: جزء لايتجزّي، کوچک ترين جزو هر جسم که ديگر قابل تجزيه و تقسيم نباشد، شاعران دهان معشوق را به هيچ مانند کرده اند و دهان هرچه کوچک تر باشد، زيباتر است؛ چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:

هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان

موي است آن ميان و ندانم که آن چه موست!

(غزل 4 / 59)

از اين پس، هيچ شکّ و شبهه اي در مسأله ي جوهر فرد ندارم؛ زيرا دهان کوچک و زيباي تو دليل بسيار خوبي براي اثبات آن است.

6- نيّت: قصد و تصميم. فال: شگون و پيش بيني نيکو.

بشارت دادند که بر عاشقان غمت خواهي گذشت و به ديدار آنها خواهي آمد. چه نيّت خوب و مبارکي است. بر همان قصد و نيّت باش و آن را تغيير مده.

7- فراق: هجران، جدايي، خواجه فراق معشوق را به کوه مانند کرده است – 2 / 18. نال: ني. کشيدن: تحمل کردن. خسته: مجروح و آزرده و دردمند. بين ناله و نال جناس زايد است.

حافظ دردمند و آزرده که از ناله ي فراوان، تنش هم چون نال ضعيف و سست شده، چگونه بار غم هجران تو را به دوش بکشد.؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا