- شماره 66
1- بنال: بخوان، آواز سوزناک سر بده. سر چيزي داشتن: کنايه از قصد و انديشه ي چيزي را داشتن. زار: ضعيف و ناتوان. زاري: گريه و ناله ي سوزناک.
اي بلبل عاشق، اگر در انديشه ي کمک و ياري به من هستي، پس همراه با من ناله و زاري کن؛ زيرا ما هر دو عاشق زار و ناتوانيم و کار عاشقان زار ناله کردن است.
2- نسيم: باد ملايم، باد صبا و نسيم سحر. طرّه: موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته. دوست: محبوب و معشوق. دم زدن: ايهام دارد: 1- سخن گفتن و لاف زدن. 2- نفس کشيدن و رايحه پراکندن. نافه: – 2 / 1. تاتاري: منسوب به تاتار و آن در اصل، نام قبيله اي از مغول بود که بعدها بر بعضي از قبايل آسياي مرکزي اطلاق شد و آهوي مشک در ختا، ختن و تاتارستان زندگي مي کرد و مشک تاتاري معروف بوده است.
در سرزميني که نسيم، بوي خوش گيسوي يار را پراکنده مي سازد و همه جا را عطرآگين مي کند، ديگر جايي براي عطرافشاني نافه هاي تاتاري نيست؛ به عبارت ديگر، زلف يار آن چنان معطّر و خوش بوست که اجازه ي لاف زدن حتّي به نافه هاي تاتاري را نيز نمي دهد.
3- زرق: نفاق و مکر. جامه ي زرق: لباس ريا و تزوير، کنايه از خرقه ي پشمين صوفيان که حافظ همه جا با طعن و طنز از آن ياد مي کند و زرق ايهام تبادري است به کلمه ي ازرق در معني کبود که رنگ خرقه است – خرقه در فرهنگ. غرور: خودپسندي و به خود باليدن. جام غرور: اضافه ي تشبيهي، غرور به جام شراب مست کننده مانند شده است. مست جام غرور: مستي ناشي از غرور و خودپسندي که به عقيده ي خواجه، اين مستي هوشياري و بيداري ندارد، ولي مستي ناشي از شراب، هوشياري و بيداري به دنبال دارد.
اي ساقي، شراب بيار و بنوشان تا به مي، خرقه ي مکر و ريا را بشوييم و رنگين کنيم که ما از باده ي غرور و تکبّر سرمستيم و به اشتباه، نام آن را هوشياري نهاده ايم.
4- خيال پختن: کنايه از طمع و توقّع داشتن، آرزوي دور و دراز در سر پروراندن. خام: ناپخته، بي تجربه و ناآزموه، در عرفان، کنايه از کساني است که در آغاز سلوک اند و قدم به وادي عشق نگذاشته اند، صوفيان مبتدي. زير سلسله رفتن: تن به زنجير و زندان دادن و نيز اشاره اي به گرفتار شدن در زلف معشوق دارد و بين سلسله در معني موي مجعد و زنجير مانند معشوق، با زلف ايهام تناسب است. عيّاري: جوانمردي و عيّار در لغت به معني حيله باز، تردست و چالاک است و عيّاران، طبقه اي از طبقات اجتماعي ايران را تشکيل مي دادند متشکّل از مردم جَلد و هوشيار از طبقه ي عوام النّاس که آداب و رسوم و تشکيلاتي خاص داشتند و در هنگامه ها و جنگ ها خودنمايي مي کردند. اين گروه بيشتر دسته هاي را تشکيل مي دادند و گاهي به ياري امرا يا مخالفان آنان برمي خاستند و در زمره ي لشکريان ايشان مي جنگيدند. آنان مردمي جنگجو، شجاع، جوانمرد، ضعيف نواز، راز نگه دار، دستگير بيچارگان و درماندگان بودند و در چالاکي و حيله گري معروف و مشهور. آنان از راه راهزني امرار معاش مي کردند و عيّاري بعدها با تصوّف درآميخت و عنوان فتوّت را به خود گرفت و در ميان عامّه ي مردم به خصوص در ميان اصناف و پيشه وران نفوذ فراوان کرد. در فارسي، فتوّت را به جوانمردي ترجمه کرده و وابستگان به آن را جوانمردان ناميده اند. بين پخته و خام تضادّ است.
خواجه عيّاران را مرداني باتجربه و رنج کشيده مي خواند که در طريق عشق، ثابت قدم و استوارند؛ به همين سبب مي فرمايد: خيال گيسوي زنجيرمانند يار را در سر داشتن و در انديشه ي وصال بودن، کار هر بي تجربه ي راه نرفته نيست، زيرا زيربند و زنجير بلا رفتن و راه عاشقي را پيمودن، تنها شيوه ي جوانمردي رنج ديده و کارآزموده است؛ چنان که در جاهاي ديگر ديوان به اين مطلب اشاره مي کند:
خامي و ساده دلي شيوه ي جانبازان نيست
خبري از برِ آن دلبرِ عيّار بيار
(غزل 6 / 249)
زآن طُرّه ي پر پيچ و خَم، سهل است اگر بينم ستم
از بند و زنجيرش چه غم، هرکس که عيّاري کند
(غزل 7 / 191)
5- لطيفه: نکته ي باريک و ظريف، هر چيز تازه و بديعي که به ذهن خطور کند و در بيان نگنجد. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. لب لعل: اضافه ي تشبيهي، لب از جهت سرخي و زيبايي به لعل مانند شده است. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. زنگاري: به رنگ زنگار، سبزرنگ و زنگار رنگ سبز ناشي از زنگ زدن فلزات است. خطّ زنگاري: خطّ سبز و نورسته ي زيبارويان. باتوجّه به معني اين بيت و بيت بعد، طنز نهفته اي وجود دارد که مي گويد: خطّ سبز معشوق چندان هم زيبا نيست. زنگار فلزات هم سبز است.
خواجه در اين بيت اشاره دارد به اينکه عشق، جاذبه ي معنوي است که هيچ شباهتي با آثار ظاهري و مادّي ندارد؛ به همين سبب مي فرمايد: آنچه عشق از آن متأثّر است و نمايان مي شود، نکته ي ظريف و حالت معنوي است که با اسباب حسن ظاهري و صوري هم چون لب لعل و خطّ زنگاري ارتباطي ندارد؛ يعني زيبايي و جمال ظاهري نقشي در ايجاد عشق و کمال روحاني ندارد، بلکه برگرفته از آن لطيفه ي باطني و دروني است. شاعر در بيت بعد، اين معني را بيشتر توضيح مي دهد – 1 / 125.
6- شخص: انسان. عارض: صورت و چهره. نکته: سخن دقيق و باريک، مضمون نغز و لطيف. کار و بار دلداري: مسأله و راه و رسم عشق و عاشقي. بين جمال، چشم، زلف، عارض و خال تناسب و بين کار و بار و دلداري داراي صنعت ازدواج است.
خواجه در ادامه ي بيت قبل مي فرمايد: زيبايي و حسن آدمي به چشم و زلف و چهره و خال نيست، بلکه در راه و رسم عاشقي و دلداري، هزاران نکته ي باريک تر از مو وجود دارد که به بيان نمي آيد.
نه هر که چهره برافروخت دلبري داند
نه هر که آينه سازد سکندري داند
(غزل 1 / 177)
7- قلندر: درويش لاابالي شوريده احوال – فرهنگ. قلندران حقيقت: درويشان حقيقي و راستين. نيم جو: کنايه از چيز کم و اندک – 5 / 64. قبا: جامه اي بلند که جلوي آن تا پايين باز است و معمولاً با بند و قيطان بسته مي شود. اطلس: پارچه ي ابريشمي حرير. هنر: علم و فضيلت.
درويشان راستين براي قباي اطلس انسان هايي که از فضل و هنر بويي نبرده اند، به قدر نيم جو ارزش قايل نيستند.
8- آستان: درگاه و پيشگاه. عروج: بالا رفتن، صعود. فلک سروري: اضافه ي تشبيهي، بزرگي و سروري به فلک و آسمان بلند مانند شده است. در بيت، آستان معشوق به فلک سروري تشبيه شده است و نيز مصراع دوم تمثيل است براي تأکيد معني مصراع اوّل.
اي معشوق، به درگاه تو مشکل مي توان دست يافت و به وصال رسيد. آري، عروج بر بلنداي آسمان بزرگي و عظمت به دشواري است.
9- کرشمه: – 8 / 249. زهي: شبه جمله است، آفرين، چه خوش است. مراتب: جمعِ مرتبه، درجه ها و مقام ها.
سحرگاه غمزه ي چشم مستت را به خواب ديدم که با من عشوه گري مي کرد و خوشا مرحله هاي آن خوابي که از بيداري بهتر است.
10- کم آزاري: بي آزاري و کم در اينجا معني نفي مطلق است.
اي حافظ: دل يار را با ناله و زاري خود آزرده خاطر مکن و ديگر سخن مگو و غزل را به پايان برسان؛ زيرا فلاح و رستگاري هميشگي در بي آزاري است.