- شماره 64
1- عرض: اظهار و آشکار کردن. هنر: علم و فضيلت. دهان پر از عربي بودن: کنايه از فصيح و بليغ بودن.
در اين بيت، حافظ از هنر و فضيلتي سخن مي گويد که گفتن آن نزد يار بي ادبي است و آن تسلّط و چيرگي بر زبان فصيح و بليغ عربي است که زبان فرهنگ و علوم پيشرفته ي زمان اوست و اين هنر، هم از ملمّعات بي نظير او و هم از پرداختن او به علوم بلاغي و هم از اعتقادش به اعجاز زباني يا ادبي قرآن نمايان مي شود.
اگرچه بيان هنرهاي خويش در برابر يار، دور از ادب است؛ زبانم خاموش، ولي دهانم پر از کلام فصيح و نکته هاي بديع است.
2- پري: جنّ مؤنّث که موجودي است از عالم غير مرئي که با جمال خود انسان را مي فريبد و در اينجا چون در مقابل ديو به کار رفته است، استعاره از انسان پاک و شريف است. ديو: موجودي خيالي و هولناک که او را به صورت انساني بلندقامت و زشت و داراي شاخ و دم تصوّر کرده اند که قادر به انجام کارهاي فوق العاده اي است و در اينجا چون در مقابل پري قرار گرفته است، استعاره از آدم پليد و شيطان صفت است، شيطان: کرشمه: – 8 / 249. حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ. کرشمه ي حسن: زيبايي خود را با اشاره ي چشم و ابرو نشان دادن، ناز و ادا کردن. سوختن ديده: کنايه از به درد آمدن ديده و بسيار درد و رنج کشيدن. بوالعجبي: شعبده بازي و تردستي.
خواجه در اين بيت، اشاره اي به تباهي روزگار و دگرگوني اهل عالم و وارونگي آن دارد و مي فرمايد: چه قدر شگفت آور است حال و کار جهاني که همه چيزش دگرگون و وارونه است؛ به طوري که پري زيباروي چهره در نقاب کرده و ديو زشت روي به ناز و عشوه گري مشغول است و چشم از مشاهده ي اين امور به شدّت در رنج و عذاب است.
زيرکي را گفتم اين احوال بين، خنديد و گفت:
صعب روزي، بوالعجب کاري، پريشان عالَمي
(غزل 3 / 470)
3- چمن: باغ و بوستان، در اينجا استعاره از دنيا. گل بي خار: استعاره از خوشي و لذّت بي رنج و عذاب.
مصطفوي: منسوب به مصطفي، لقب حضرت محمّد (ص). چراغ مصطفوي: چراغ محمّدي و مراد از آن، نور هدايت است. اين تعبير از قرآن آيه ي 46 و 45، سوره ي احزاب (32) گرفته شده است: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اِنَّا اَرسَلنَاکَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً، وَ دَاعِياً اِلَي اللهِ بِاِذنِهِ وَ سِرَاجاً مُنيراً، اي پيامبر، ما تو را فرستاديم تا شاهد و مژده دهنده و بيم دهنده باشي و مردم را به فرمان خدا به سوي او بخواني و چراغي تابناک باشي. شرار: به فتح اوّل به معني جرقّه و پاره ي آتش که با چراغ و لهب تناسب دارد و به کسر اوّل به معني شرها و بدي هاست. بولهبي: منسوب به بولهب، نام او عبدالعُزّي، پسر عبدالمطّلب، عمّ پيامبر اسلام (ص) بود. وي از بزرگان قريش و از مخالفان پيامبر (ص) بود و در آزار مسلمانان سعي وافر داشت. وي مردي سرخ رو بود و به همين جهت، ابوالهب مي خواندند. در سوره ي مسد (111) از او ياد شده است. بين مصطفي و بولهب تضادّ است. مصراع دوم تمثيل است براي تأکيد معني مصراع اوّل.
در اين دنياي فاني، کسي به لذّت و خوشي بي رنج دست نيافت و گل بي خار نچيد؛ زيرا پيوسته هر خير و شرّ و خوبي و بدي با هم است؛ چنان که چراغ روشني بخش پيامبر (ص) با شرار سوزان بولهب ملازم و همراه است.
4- چرخ: فلک و آسمان، روزگار. از چه: چرا. سفله: پست و فرومايه. کام بخشي: مراد و آرزوي کسي را برآوردن. بهانه: دليل و علّت.
سؤال مکن که چرا روزگار انسان هاي پست و فرومايه را مي پرورد و آنها را به آرزو و مرادشان مي رساند؛ زيرا فلک بي هيچ علّت و سببي به هر که بخواند کام مي بخشد و اين کام بخشي او دليل و برهان نمي خواهد.
5- جو: «واحد وزن و مقصود از آن جوي است که در بزرگي و کوچکي ميانه باشد، يک حبّه، يک قسمت از هفتاد و دو قسمت مثقال.» (لغت نامه). نيم جو: کنايه از چيم کم و اندک. طاق: ايوان و گنبد. خانقاه: – فرهنگ. رباط: محلّي مانند زاويه و خانقاه که صوفيان و طلّاب در آن سکنا گزينند، جايي که در کنار راه جهت استراحت کاروانيان سازند، جايي که براي فقيران و غريبان سازند، کاروان سرا. مصطبه: سکّوي ميخانه که مي خواران بر آن نشينند و شراب خورند. ايوان: درگاه، رواق، جاي نشستن بزرگان و شاهان. طنبي: تالار: اتاق وسيع و مجلّل نظير شاه نشين.
براي من که ميخانه و پاي م شراب برابر با ايوان و کاخ شاهي است، ديگر به خانقاه و سراي صوفيان توجّهي ندارم و در نظرم بي ارزش است.
6- جمال: حسن و زيبايي. رز: درخت انگور. دختر رز: ميوه ي درخت انگور، استعاره از شراب. نور چشم: نور و روشنايي چشم، مجازاً عزيز و گرامي. زجاجي: ايهام دارد: 1- منسوب به زجاج، شيشه اي 2- منسوب به زجاجيه يکي از هفت پرده ي چشم و آن مادّه اي است ژلاتيني و شفّاف که حفره ي داخلي چشم را در عقب جَليديّه پر مي کند. نقاب زجاجي: استعاره از شيشه ي شراب يا جام شيشه اي شراب. عنبي: ايهام دارد: 1- منسوب به عنب، انگوري 2- منسوب به عنبيّه يکي از هفت پرده ي چشم که دنباله ي مشيميّه (پرده ي مياني چشم) در جلو به صورت پرده اي تقريباً قايم و مستدير که رنگ آن در اشخاص متفاوت است. هفت پرده ي چشم عبارتند از: ملتحمه، قرنيّه، عنبيّه، عنکبوتيّه، شبکيّه، مشيميّه و صلبيّه. پرده ي عنبي: پرده ي پوست انگور و به پرده ي عنبيّه چشم نيز ايهام دارد. بين زجاجي و عنبي تناسب است.
همانا دختر رز (شراب) که جمال تابان و درخشانش در نقاب زجاجي و پرده ي عنبي پنهان است، گويي همانند نور چشم ما عزيز و گرامي است.
7- ادب: فرهنگ و دانش و هنر. خواجه: لقبي است براي وزيران، خطاب احترام آميز، آقا و سرور، شخص بزرگ و مهتر. مست خراب: بسيار مست، مست. صلاح: مصلحت، رفتار و کردار درست.
اي بزرگوار، من بسيار عقل و ادب داشتم، امّا کنون با نوشيدن شراب عشق آن چنان مست و بي خويش شدم که مصلحت را در اين ديدم که از عقل و ادب دور گردم.
8- استظهار: پشت گرمي، اتّکا، اعتماد. نياز: دعا و استغفار، تمنّا و خواهش.
اي ساقي، شراب بياور که هم چون حافظ پيوسته به گريه ي سحرگاهي و راز و نياز نيمه شبي پشت گرم و اميدوارم و مطمئنم که مورد رحمت و توجه قرار مي گيرم و گناهانم آمرزيده مي شود.