- شماره 63
1- رقيب: نگهبان و مراقب، کسي که مواظب معشوق است و عاشق را از دور مي کند – 5 / 88. هزار و صد براي بيان کثرت است و با يکديگر تناسب دارد و هزار به معني بلبل که در اينجا مراد نيست، با عندليب و غنچه ايهام تناسب است. عندليب: بلبل، استعاره از عاشق – 1 / 77.
هنوز چهره ي زيباي تو را کسي نديده است، هزاران رقيب و مراقب داري و تو مانند غنچه ي ناشکفته هستي که صدها بلبل عاشق و شيدا بر آن نشسته است.
2- غريب در مصراع اوّل به معني عجيب و شگفت و در مصراع دوم به معني آواره و ترک وطن کرده است و بين دو «غريب» جناس تامّ است.
اي معشوق، اگر به کوي تو آمدم و به مشتاقان عشقت پيوستم، شگفت نيست؛ زيرا در آن شهر و ديار هزاران شيدا و غريب مانند من وجود دارد.
3- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. خانقاه: – فرهنگ. خرابات: – فرهنگ. پرتو: نور و روشني. حبيب: محبوب و معشوق.
در مذهب عشق، تفاوتي بين خانقاه و خرابات نيست؛ زيرا هرجا که بنگري، پرتو چهره ي تابان و زيباي يار نمايان است و عالم جلوه گاه روي اوست؛ چنان که خواجه اين مطلب را در جاي جاي ديوان به گونه هاي مختلف بيان مي کند:
غرض ز مسجد و ميخانه ام وصالِ شماست
جز اين خيال ندارم، خدا گواهِ من است
(غزل 4 / 53)
همه کس طالبِ يارند، چه هشيار و چه مست
همه جا خانه ي عشق است، چه مسجد چه کِنشت
(غزل 3 / 80)
تو خانقاه و خرابات در ميانه مَبين
خدا گواه، که هرجا که هست با اويم
(غزل 6 / 379)
4- صومعه: – 2 / 2. جلوه دادن: رونق دادن، زينت و آرايش کردن. ناقوس: زنگ بزرگي که در برج کليسا از سقف آويزند و براي دعوت ترسايان به عبادت و اجراي مراسم مذهبي به صدا درآورند. دير: جايي که راهبان مسيحي در آن با هم زندگي و عبادت مي کنند، صومعه. راهب: عابد مسيحي، ترسايي که براي آمرزش گناهان، زندگي در ميان مردم را رها مي کند و در صومعه يا دير به گوشه نشيني و عبادت مي پردازد. صليب: « به فارسي چليپا گويند و به گفته ي فرهنگ برهان قاطع از صليباي آرامي گرفته شده است و آن داراي است که به عقيده ي مسيحيان، عيسي (ع) را بر آن مصلوب کردند و به شکل (t) است و آن را از طلا و نقره مي سازند و براي تيمّن و تبرّک بر گردن مي آويزند، ولي به عقيده ي مسلمانان چون عيسي را بر آسمان بردند، طرطوس نام را که هم شکل عيسي بود، بر دار کشيدند و مسيحيان او را عيسي پنداشته و دار او را مقدّس شمرده اند.» (فرهنگ خاقاني)
اين بيت، ادامه ي مضمون بيت قبل است که خواجه مي فرمايد: در جايي که عارفان و عاشقان حق، کار صومعه را جلوه و رونق مي دهند، ناقوس راهب و نام صليب نيز به کار مي رود؛ يعني اخلاف مذاهب و اديان و بيان ناقوس و کليسا و صومعه چيزي نيست جز وحدت و حقيقت مشترکي که در نهايت موجب رونق و اعتبار صومعه مي گردد.
5- نظر کردن: نگاه کردن، عنايت و توجّه کردن. خواجه: لقبي است براي وزيران، خطاب احترام آميز، آقا و سرو، شخص بزرگ و مهتر. درد: – فرهنگ.
آيا کسي هست که عاشق شده باشد و يار به او توجّه و عنايت نکند؟ مسلّماً نه؛ به عبارت ديگر، خواجه مي فرمايد: هرکس که شيداي عشق يار شد، بي گمان معشوق به او عنايت و توجّه دارد. آري اي بزرگوار، درد عشق نيست، وگرنه طبيب اين درد هست؛ يعني اگر شوق طلب و درد نياز باشد، مي توان به سر منزل عشق راه يافت.
طبيبِ عشق، مسيحادَم است و مشفق، ليک
چو درد در تو نبيند، که را دوا بکند؟
(غزل 4 / 187)
6- هرزه: بيهوده و بي فايده. غريب: عجيب و شگفت انگيز. حديث: سخن، مراد از قصّه و حديث، داستان و سخن عشق پر از درد و داغ است.
اين همه ناله و فغان که حافظ از سر سوز و گداز سر مي دهد، بيهوده و بي جهت نيست؛ همانا ماجراي شگفت انگيز عشق است که همه را به فرياد واداشته است.