• شماره 57

1- چرده: رنگ چهره و پوست. سيه چرده: گندم گون، سبزه. چشم مي گون: چشم مست، چشم سرخ شرابي رنگ.

آن يار دلرباي مليح و گندم گون من که شيريني عالم در وجودش خلاصه مي شود، چشمي مست و مي گون، لبي خندان و دلي شاد دارد.

2- شيرين دهنان: کساني که دهاني زيبا دارند و سخناني شيرين و دل نشين مي گويند. سليمان: «پسر داوود و از پيغمبران و پادشاهان بني اسرائيل است که بر طبق روايات مذهبي 700 سال سلطنت کرد و تورات را نشر داد. امّا در متون تاريخي، پادشاهي او را از 973- 935 پيش از ميلاد گفته اند. او در سوريه ي قديم يا شام مي زيست. در آيه ي 29، سوره ي ص (38) آمده است: وَ وَهَبنا لِداوُودَ سُلَيمان نِعمَ العَبد اِنَّهُ اَوّابٌ، و بخشيديم به داوود سليمان را که بنده ي خوب بازگشت کننده اي بود. باد فرمانبر سليمان بود و تخت او را که شادُرواني به مساحت چهل فرسنگ در چهل فرسنگ بود، حمل و نقل مي کرد. علاوه بر اين، مأمور بود که هرچه را که در ملک سليمان مي گذرد، به گوش او برساند.

اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زين

با سليمان چون برانم من که مورم مَرکب است؟

(غزل 7 / 31)

سليمان بر تمام جنّ و ديو و انس و جانوران مختلف مسلّط و حاکم بود و اجنّه جزو لشکر او بودند. در آيه ي 17، سوره ي نمل (27) آمده است: وَ حُشِرَ لِسُلَيمانَ جُنودُهُ مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ وَالطَّيرِ فَهُم يُوزَعُونَ، و جمع گردانيده شدند براي سليمان لشکرهايش از جنّ و انس و پرنده و ايشان از تفرّق بازداشته مي شوند (يعني تحت نظم و انضباط بودند) و جنّ و پري براي سليمان کارهاي ساختماني مي کردند، چنان که در آيه ي 12، سوره ي سبا (34) آمده است: وَ مِنَ الجِنَّ مَن يَعمَل بَينَ يَدَيهِ بِاِذنِ رَبِّهِ، و از جن يک گروه آن بودند که پيش سليمان کار مي کردند. دليل حکومت سليمان بر جنّ و انس وجود انگشتري سليمان بود که نگيني به وزن نيم دانگ داشت و بر آن اسم اعظم نقش شده بود. در قصص الانبياي نيشابوري (ص 278 و 277) مي نويسد که داوود « آن نگين که از آدم – عليه السّلام – ميراث مانده بود و باز بدو رسيد … به سليمان داد و برهان و معجزه ي او گشت.» روزي ديوي به نام صخر جنّي که به زشت رويي و بدبويي مشهور است، آن انگشتري را به حيله ربود و در نتيجه چهل روز به جاي سليمان سلطنت کرد. عاقبت الامر اينم شکل به تدبير وزير سليمان، آصف بن برخيا حل شد. بعد از آنکه سليمان انگشتري و در نتيجه سلطنت را از دست داد، مناجات کرده، گفت: رَبِّ اغفِرلِي وَهَب لي مُلکًا لايَنبَغِي لِاَحدِ مِن بَعدِي (آيه ي 34، سوره ي ص (38)، پروردگارا، مرا بيامرز و ببخش مرا پادشاهي که هيچ کس تحصيل آن به آساني نتواند کرد تا معجزه ي من باشد يا آنکه ملکي به من ده که از نهايت عظمت، حصول آن ديگري را صحيح و ممکن نباشد. سليمان زبان همه ي مرغان جهان را مي دانست؛ از اين رو، او را صاحب منطق الطِير گفته اند. در آيه ي 16، سوره ي نمل (27) آمده است: وَ وَرِثَ سُلَيمَانُ داوُدَ وَ قَالَ يَا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمنَا مَنطِقَ الطّيرِ وَ اُوتِينا مِن کُلِّ شَئٍ …، و وارث شد سليمان داوود را گفت: اي مردمان ما را نطق پرنده آموختند و ما را از هر چيزي دادند؛ امّا چنان که در قصص آمده است، او علاوه بر زبان طيور، زبان جانوران ديگر را نيز مي دانست، چنان که با مورچه سخن گفت.» (فرهنگ تلميحات) و نيز – 4 / 28. خاتم: استعاره از دهان معشوق و به معني انگشتر با سليمان ايهام تناسب است.

هر چند زيبارويان نوشين لب پادشاهان کشور حسن اند، ولي آن معشوقي پادشاه و سليمان زمان است که دهاني زيبا هم چون خاتم سليمان دارد و جهاني مسخّر عشق اوست.

دهانِ تنگِ شيرينش مُلکِ سليمان است

که نقشِ خاتمِ لعلش جهان زيرِ نگين دارد

(غزل 3 / 121)

از لعلِ تو گر يابم انگشتريِ زنهار

صد مُلکِ سليمانم در زيرِ نگين باشد

(غزل 2 / 161)

3- خوب: زيبا. هنر: فضل و فضيلت. لاجرم: ناگزير، بي شک. همّت: – 12 / 12.

از آنجا که يار دلرباي من چهره اي زيبا و فضل و هنري در حدّ کمال و دامني پاک و بي آلايش دارد، بي شک پاکان دو جهان بر او دعا و توجّهي خاص دارند.

4- خال: نقطه ي سياهي که مظهر زيبايي و زينت بخش چهره ي معشوق است و يکي از لوازم حسن خوردن ميوه ي ممنوعه و رانده شدنش از بهشت، «… هنگامي که خداوند آدم را آفريد، به ملائکه دستور داد تا بر او سجده کنند. پس همه ي فرشتگان بر آدم سجده کردند، مگر ابليس. در آيه ي 32، سوره ي بقره (2) آمده است: وَ اِذ قُلنا لِلمَلائِکَةِ اسجُدُوا الآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبليسَ اَبَي وَاستَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الکافِرينَ، و هنگامي که گفتيم فرشتگان را که سجده کنيد آدم را. پس سجده کردند، مگر ابليس که اباکرد و سرکشي نمود و بود از کافران.

مَلَک در سجده ي آدم زمين بوسِ تو نيّت کرد

که در حُسن تو لطفي ديد بيش از حدِّ انساني

(غزل 5 / 474)

ابليس به سبب اين نافرماني مطرود شد و کينه ي آدم را در دل گرفت؛ از اين روي، به ياري ماري به بهشت راه يافت و آدم و حوّا را بفريفت تا گندم يعني ميوه ي ممنوع را که خداوند آدم و حوّا را از خوردن آن بر حذر داشته بود، بخوردند. خداوند در اين مورد فرموده بود: لاتَقرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکونَا مِنَ الظّالِمينَ (سوره ي بقره (2)، آيه 32) نزديک مشويد به اين درخت که از ستمکاران خواهيد بود. خداوند به سبب اين نافرماني بر آدم و حوّا خشم گرفت. به فرمان الهي درخت طوبي به وسيله ي شاخه هاي خود، آدم و حوّا را برگرفت و از بهشت بيرون انداخت. در آيه ي 36، سوره ي بقره (2) آمده است: قُلنَا اِهبِطُوا مِنها …، گفتيم فرو شويد از بهشت … .

هش دار، که گر وسوسه ي عقل کني گوش

آدم صفت از روضه ي رضوان به درآيي

(غزل 2 / 494)

در عيشِ نقد کوش، که چون آبخور نماند

آدم بهشت روه ي دارالسّلام را

(غزل 6 / 7)

در قرآن کريم از گندم نامي نرفته است، بلکه در اين باب فقط «شجره» گفته شده است. (بقره (2) آيه ي 34، اعراف (7) آيه ي 7 و طه (20) آيه ي 118 در اشاره به موضوع مورد بحث، لفظ «شجرة الخلد» يعني درخت جاويدان آمده است. در تفسير طبري (جلد 1، 52) به اين اعتبار مي گويد: «و آن درخت جاويد خوانند.» از اين روي، اين گياه کلّاً به درخت يا شجر ممنوعه و ميوه ي آن به ميوه ي ممنوعه مشهور است. در تورات هم در اين باره نام خاصّي نيامده است. در سفر پيدايش، باب 2، آيه ي 17 گويد: «امّا از درخت معرفت نيک و بد زنهار نخوري.» امّا در تفسير اسلامي در اين باب، گندم و در تفاسير يهودي و مسيحي، سبب را ذکر کرده اند.» (فرهنگ تلميحات)

حافظ به قرينه ي دانه و گندم گون در بيت مورد بحث و نيز در بيت زير، ميوه ي ممنوعه را گندم مي داند.

پدرم روضه ي رضوان به دو گندم بفُروخت

من چرا مُلکِ جهان را به جُويِ نفروشم

(غزل 6 / 340)

بين خال و عارض، و بين آدم، گندم و دانه تناسب است.

آن خال سياهي که زينت بخش چهره ي مليح و زيباي يار است، راز دانه اي را در خود نهفته است که سبب گم راهي آدم و راندن او از بهشت شد؛ به عبارت ديگر، همان طور که دانه ي گندم سبب گم راهي آدم شد، خال سياه معشوق نيز راه دل عشّاق را زد و آنها را گم راه کرد.

5- خدا را: به خاطر و براي خدا.

اي دوستان، به خاطر خدا چاره اي براي دل عاشق دردمندم بينديشيد، زيرا معشوقم به سفر رفته است و مرهم و درمان دل همراه اوست.

6- سنگين دل: سنگ دل و بي رحم. دم عيسي مريم: نفس حضرت عيسي که به اذن الهي مرده را زنده مي کرد که در آيه ي 49، سوره ي آل عمران (3) بدآن اشاره شده است: اَنِّي اَخلُقُ لَکُم مِنَ الطِّينِ کَهَيئَةِ الطَّيرِ فَاَنفُخُ فِيهِ فَيَکُونُ طَيراً بِاِذنِ اللهِ، برايتان از گل چيزي چون پرنده مي سازم و در آن مي دمم. به اذن خدا پرنده اي شود. حافظ در ديوان به اين معجزه ي عيسي (ع) اشاره کرده است:

از روان بخشيِ عيسي نزنم دَم هرگز

زآنکه در روح فزايي چو لبت ماهر نيست

(غزل 6 / 70)

سايه ي قدِّ تو بر قالبم اي عيسي دَم

عکسِ روحي است که بر عَظمِ رَميم افتادَه ست

(غزل 7 / 36)

ياد باد آنکه چو چشمت به عتابم مي کُشت

معجزِ عيسويَت در لبِ شکّرخا بود

(غزل 2 / 204)

مصراع دوم داراي پارادوکس است؛ به اين ترتيب که يار با وجود اينکه دم عيسوي دارد، ولي مرا کشته است.

اين نکته و راز را به چه کسي مي توان در ميان گذاشت که معشوق دلرباي سنگين دل من مرا کشت، در حالي که دم عيسوي با او بود؟

اين قصّه ي شنو از بختِ واژگون

ما را بکُشت يار به انفاسِ عيسوي

(غزل 5 / 486)

7- معتقدان: باورکنندگان، گروندگان. بخشايش: در اينجا به معني رحمت و آمرزش، عفو از گناهان. روح مکرّم: روح گرامي، کنايه از اوليا و ارواح طيّبه و نيز جبرئيل که روح، يکي از اسماي آن است و در قرآن آيه ي 193 سوره ي شعرا (26) و آيه ي 4 سوره ي قدر (97) بدآن اشاره شده است.

حافظ از معتقدان و گروندگان است. وي را گرامي بدار، زيرا بسياري از ارواح اولياي الهي براي او طلب رحمت و بخشايش مي کنند و دعاي خير ايشان با اوست.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا