• شماره 53

1- ميخانه: – فرهنگ. خانقاه: – فرهنگ. پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ. ورد: دعا، ذکري که کسي آن را پياپي در زير لب تکرار کند.

من آن رند خراباتي هستم که خانقاه من، گوشه ي ميخانه است و دعاي سحرگاهي من، دعا براي پير مغان است.

مصراع دوم را نيز مي توان به دو گونه ي ديگر معنا نمود:

1- من آن دعا و ذکري را مي گويم که پير مغان از من خواسته است.

2- من آن دعا و ذکري را مي گويم که هر سحر، پير مغان آن را بر زبان مي راند.

2- گرم: اگر براي من. ترانه: آهنگ و نغمه. چنگ: – 8 / 29. صبوح: شراب صبحگاهي. چنگ صبوح: نواختن چنگ به هنگام نوشيدن شراب صبحگاهي؛ چنان که حافظ در بيت ديگر بدآن اشاره مي کند:

تا همه خلوتيان جامِ صبوحي گيرند

چنگِ صبوحي به درِ پيرِ مناجات بريم

(غزل 3 / 373)

بين ترانه، چنگ و نوا و بين صبوح و سحر تناسب است.

اگر به هنگام نوشيدن شراب صبحگاهي نغمه و ترانه ي چنگ به گوش نمي رسد، غمي نيست؛ زيرا آه و ناله ي سحرگاهي من در حکم آهنگ دل نشين و خوشي است که نبودن نواي چنگ را جبران مي کند.

3- فارغ: بي نياز و مستغني.

خدا را شکر که در عين فقر و تنگ دستي، از پادشاه و گدا بي نيازم و توجّهي به تعلّقات مادّي ندارم، زيرا پادشاهان حقيقي همان گدايان کوي دوست هستند.

مَبين حقير گدايانِ عشق را، کاين قوم

شهانِ بي کمر و خسروانِ بي کُلَهند

(غزل 4 / 201)

4- وصال: پيوند با محبوب – فرهنگ. خيال: آرزو، فکر، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق.

از عبادت در مسجد و مستي در ميخانه هدفم جز وصال تو نيست و خدا بر اين قصد و نيّتم گواه است.

همه کس طالبِ يارند، چه هشيار و چه مست

همه جا خانه ي عشق است، چه مسجد چه کِنشت

(غزل 3 / 80)

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نيست

هر جا که هست، پرتوِ رويِ حبيب هست

(غزل 3 / 63)

5- اجل: مرگ. خيمه برکندن: برچيدن و جمع کردن خيمه، کنايه از کوچ کردن، مردن. رميدن: گريختن. در دولت: استعاره ي مکنيّه، درگاه سعادت و خوشبختي.

تا زماني که جان در بدن دارم و زنده ام، گريختن و دور شدن از درِ خانه ي دوست راه و روش من نيست، مگر اينکه مرگ من فرارسد و خيمه ام را برکند و مرا از اين درگاه دور سازد.

تا دامنِ کفن نکَشم زيرِ پايِ خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

(غزل 2 / 91)

6- آستان: آستانه و درگاه. روي بر آستان نهادن: ايهام دارد: 1- رو به سوي آستان آوردن 2- روي را بر خاک اين آستان نهادن. فراز: بالا و اوج. مسند: تخت و تکيه گاه. مسند خورشيد: آسمان چهارم زيرا قدما خورشيد را در فلک چهارم مي دانستند.

از آن زمان که به درگاه معشوق روي آوردم و چهره بر خاک آن درگاه گذاشتم، به مقام و مرتبه اي رسيدم که خود را بر آسمان مي بينم که بر مسند خورشيد تکيه زده ام. خواجه اين معني را در بيت سوم همين غزل نيز آورده است.

7- اختيار: در لغت به معني انتخاب و گزينش است و در اصطلاح فلسفه و کلام به معناي آزادي عمل انسان و توانايي اجراي اراده و خواست خود که در مقابل جبر است. در طريق ادب بودن: شرط ادب را نگاه داشتن و از آن خارج نشدن. بيت بيانگر مرام و مشرب جبري حافظ است و خود را مورد خطاب قرار مي دهد و مي گويد: اگرچه خطا و گناه انسان اختياري نيست، ولي تو از گناه بپرهيز و ادب را نگاه دار و بگو که گناه من است و خود را مقصّر بدان – 8 / 37.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا