- شماره 48
1- صوفي: پيرو طريقت تصوّف – فرهنگ. پرتو: فروغ، انعکاس نور و روشنايي. گوهر: سرشت و باطن. لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ، در اينجا استعاره از شراب گلگون.
در ابتدا، از فحواي کلام چنين به نظر مي رسد که حافظ قصد تعريف از صوفي را دارد؛ يعني صوفي از انعکاس و روشني مي، اسرار نهاني را دريافته است، ولي با کمي تأمّل مي توان دريافت که با توجّه به عدم سازگاري خواجه با صوفي که در جاي جاي ديوان نمايان است، نمي تواند تعريف از صوفي باشد، بلکه طنز و تعريضي است که خواجه به صوفيان رياکار زده است. همين امر باعث شده است که در پاره اي از چاپ هاي ديوان حافظ به جاي «صوفي» «عارف» آورده شود؛ يعني (عارف از پرتوِ مي رازِ نهاني دانست).
پس، آنچه که در اين بيت مورد توجّه و تعريف حافظ قرار گرفته است، شراب است نه صوفي و خواجه مي خواهد بگويد که شراب آن چنان موثّر و پاک کننده است که حتّي صوفي ناپاک و دور از حقيقت نيز مي تواند اسرار پنهاني را دريابد و باطن و سرشت هرکس را بشناسد؛ چنان که رودکي همين مضمون را در بيت زير بيان مي کند:
مَي آرد شَرَفِ مردمي پديد
آزاده نژاد از دِرشم خريد
(ديوان رودکي، 989)
2- مجموعه: دفتري که در آن مطالب گوناگون مي نوشتند، جُنگ، دفتر اشعار. گل: گل سرخ. مجموعه ي گل: اضافه ي تشبيهي، گل به مجموعه ي دفتر مانند شده است. مرغ سحر: کنايه از بلبل. ورق: صفحه و لوح. معاني: ايهام دارد: 1- حقايق و اسرار 2- علم معاني، مجموعه ي اصول و قواعدي که درباره ي الفاظ بحث مي کند و به کمک آن مي توان کيفيّت مطابقت سخن را با مقتضاي حال و مقام شناخت. بين مجموعه و ورق تناسب است.
ارزش دفتر گل را فقط بلبل عاشق مي داند و اين بينش و آگاهي را از نور عشق به دست آورده است و اين گونه نيست که هرکسي دو سه ورق درس بخواند، قادر به فهم معاني خواهد شد. مصراع دوم طنز و تعريضي است به کساني که با اندک درس خواندن، مدّعي شناخت کلّيّه ي حقايق و علوم مي شوند.
3- عرضه کردن: نشان دادن و در معرض نظر قرار دادن. دو جهان: دنيا و آخرت، عالم غيب و شهادت. کارافتاده: باتجربه و آزموده. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. باقي: بقيّه و باقي مانده و در معني جاويد و ازلي که در اينجا مراد نيست، با فاني ايهام تضادّ است.
دنيا و آخرت را بر دل عاشق و کارديده ام عرضه کردم تا کدام يک را بخواهد. دلم تنها عشق تو را برگزيد و بقيّه را فاني و بي ارزش خواند.
4- شدن: گذشتن. ابنا: جمعِ بَني، فرزندان، مردمان. ابناي عوام: مردمان عامي و جاهل. انديشيدن: ترسيدن و نگران بودن. محتسب: – 1 / 41. عيش نهاني: خوشي پنهاني.
آن زمان گذشت که از مردم عوام بترسم و عشق و مستي خويش را پنهان سازم. اين نترسيدن از عوام، حالت خوشي و سرمستي در من ايجاد کرده است که محتسب هم از آن آگاه است؛ به عبارت ديگر، خواجه مي خواهد بگويد که از عوام و از محتسب نمي ترسم؛ چنان که در جاي ديگر مي فرمايد:
با محتسبم عيب مگوييد، که او نيز
پيوسته چو ما در طلبِ عيشِ مُدام است
(غزل 10 / 46)
حديثِ حافظ و ساغر که مي زند پنهان
چه جايِ محتسب و شحنه، پادشه دانست
(غزل 8 / 47)
5- وقت: از اصطلاحات صوفيه است و آن، حال و وصفي است که بر سالک مستولي مي گردد – فرهنگ. مصلحت وقت: از اصطلاحات مخصوص حافظ است، به معني صلاح حال و مناسب مقام و مرتبه؛ چنان که در جاي ديگر مي فرمايد:
حاليا مصلحتِ وقت در آن مي بينم
که کشم رَخت به ميخانه وُ خوش بنشينم
(غزل 1 / 355)
دل نگراني: پريشاني و اضطراب. بين آسايش و دل نگراني تضادّ است.
معشوق آرامش خاطر ما را موافق با صلاح کار ندانست که ما را به وصل نرساند؛ وگرنه از شدّت شوق و دل نگراني ما نسبت به خود آگاه بود.
6- يمن: مبارکي و فرخندگي. نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ. لعل و عقيق شدن سنگ و گل: اشاره است به نظر قدما که معتقد بودند که تابش خورشيد و تأثيرات باد و باران، سنگ را لعل و گل را عقيق مي گرداند. (تنسوخ نامه ي ايلخاني، 22 – 20). باد يماني: بادي است که از جانب يمن مي وزد و اشاره است به حديث مشهور پيامبر اکرم (ص) درباره ي اويس قرني که فرمود: اِنّي لَاَجِدُ نَفَسَ الرَّحمنِ مِن جَانِبِ اليَمَنِ، بوي خداي رحمان از جانب يمن به مشام من مي رسد. (احاديث مثنوي، 73). بين سنگ و گل و بين لعل و عقيق و بين عقيق و يمن تناسب است که بهترين نوع آن متعلّق به آنجاست.
آن کس که از قدر و ارزش باد يمن که بوي خداوند را مي آورد، آگاه باشد، به چنان مقامي مي رسد که سنگ و گل را به برکت نگاه خود به لعل و عقيق تبديل مي سازد.
7- دفتر عقل: اضافه ي تشبيهي، عقل به دفتر و کتابي مانند شده است که اصول زندگي و رموز آن در آن نوشته شده است. آيت عشق: نشانه ي عشق. ترسيدن: يقين داشتن و مطمئن بودن. نکته: سخن دقيق و باريک، مضمون نغز و لطيف، عشق. به تحقيق: به درستي، يقيناً. دانستن: توانستن.
اي که عشق را در قالب عقل و کتاب و استدلال مي جويي، يقيناً از راه عقل، نکته ي باريک عشق را به درستي نخواهي فهميد.
حريمِ عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است
کسي آن آستان بوسد که جان در آستين دارد
(غزل 2 / 121)
8- نازيدن: کبر و غرور داشتن. باغ جهان: اضافه ي تشبيهي، جهان از نظر تنوّع و رنگارنگي به باغ مانند شده است. گل باغ جهان: در اينجا استعاره از ايّام جواني و شکوفايي عمر و لذّات زودگذر فاني. باد خزاني: باد پاييزي، استعاره از ناملايمات زندگي.
اي ساقي، باده بياور تا مست شويم و از تعلّقات مادّي دور گرديم ک اگر کسي از غارت گري باد خزان آگاه شود، به لذّات زودگذر مادّي دنيا فخر نمي کند و دل نمي بندد.
9- گوهر منظوم: مرواريد به رشته کشيده، استعاره از اشعار به نظم کشيده شده. انگيختن: برکشيدن، ايجاد کردن. از طبع انگيختن: از طبع بيرون کشيدن، شاعر، طبع خود را به دريايي تشبيه کرده است که از آن مرواريدهاي زيباي شعر خود را بيرون مي آورد. تربيت: پرورش و در اينجا مجازاً عنايت و بخشش است. آصف: مراد آصف بن برخيا، وزير حضرت سليمان که به حکمت شهرت داشت. اين نام در ادبيات فارسي، به صورت لقبي براي وزيران به کار رفته است. آصف ثاني: بنا به گفته ي مرحوم دکتر قاسم غني و با توجّه به بيت ديگري در ديوان خواجه، کنايه از خواجه جلال الدّين توران شاه، وزير شاه شجاع است که از ممدوحان حافظ بوده است – مقدّمه و بيت 8 غزل 343.
وفاداريّ و حق گويي نه کارِ هرکسي باشد
غلامِ آصفِ ثاني جلال الحقّ والدّينم
(غزل 8 / 356)