• شماره 46

1- بر: مقابل و کنار. مي: مجازاً جام شراب. کام: مراد و آرزو و در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با کف و بر ايهام تناسب است. بين غلام و سلطان تضادّ است.

گل را در کنار دارم و جام شراب دستم است و به وصال معشوق زيبا رسيده ام و کام مي گيرم و در چنين روز خوشي گويي سلطان عالم، غلام و بنده ي من است.

2- ماه رخ: اضافه ي تشبيهي، رخ معشوق از نظر زيبايي به ماه مانند شده است. ماه رخ دوست تمام است: ايهام دارد: 1- چهره ي زيبا و نوراني معشوق براي ما کافي است و نياز به شمع نيست. 2- رخسار زيباي يار مانند ماه کامل (بدر) است. بين شمع و جمع جناس لاحق است.

بگوييد امشب در اين مجلس شمع نياوريد که رخسار زيباي معشوق که هم چون ماه تمام مي درخشد، براي محفل عاشقان کافي است.

3- سرو: درختي است هميشه سبز که در ادبيات فارسي، شاعران قد و قامت معشوق را بدآن تشبيه کرده اند. گل اندام: داراي اندامي چون گل، لطيف و زيبا. بين سرو و گل در «گل اندام» تناسب و بين حلال و حرام تضادّ است.

در کيش و آيين ما نوشيدن باده حلال است، ولي اي معشوق بلندقامت زيبارو، بدون چهره ي دل فريب تو نوشيدن شراب براي ما حرام است.

فتوي پيرِ مُغان دارم و، قولي است قديم

که حرام است مي آنجا که نه يار است نديم

(غزل 1 / 367)

4- همه: قيد است، هميشه و پيوسته. قول: ترانه و تصنيف، آواز، سخن و گفتار. نغمه: آهنگ و ترانه. چنگ: – 8 / 29. لعل لب. اضافه ي تشبيهي، لب سرخ لعل مانند که يادآور رنگ باده هم هست. گردش جام: چرخيدن و به دَور درآمدن جام باده. بين گوش و قول و بين چشم، گوش و لب و بين ني، نغمه و چنگ تناسب است.

پيوسته گوش من متوجّه نغمه و آهنگ ني و چنگ است و چشم من نيز هميشه به لب لعل گون و گردش جام باده مي نگرد.

5- عطر آميختن: عطر و بوي خوش پراکندن و نيز اشاره به اين نکته دارد که «براي خوش بو شدن گاهي در شراب گلاب و گاهي مشک مي ريختند.» (فرهنگ اشارات ذيل شراب)

چو لاله در قدَحَم ريزط ساقيا مي و مُشک

که نقشِ خالِ نگارم نمي رود ز ضمير

(غزل 7 / 256)

شرابِ ارغواني را گلاب اندر قَدَح ريزيم

نسيمِ عطرگردان را شکر در مِجمر اندازيم

(غزل 3 / 374)

مشام: شامّه و بيني.

اي معشوق، پيوسته از بوي عطر زلف تو مشامم خوش بوست، پس در مجلس مي گساري ما عطرافشاني مکن؛ زيرا ما از رايحه ي گيسوي تو مستيم؛ يعني نيازي به عطر ديگر جز بوي زلف تو نيست.

6- چاشني: مزه. کام: مراد و آرزو و در معني دهان که در اينجا مراد نيست، با لب ايهام تناسب و بين شکر و شيرين ايهام تناسب است که يادآور دو معشوق زيباروي خسرو پرويز است – 7 / 73.

از شيريني قند و شکر هيچ سخن مگو، زيرا که من از لب شيرين تو بهره مند و کامروا هستم؛ يعني اي معشوق، قند و شکر در برابر لب شيرين تو ارزش و اعتباري ندارد.

7- تا: از زماني که. گنج غم: اضافه ي تشبيهي، غم از جهت قيمت و ارزش، به گنجي گران بها تشبيه شده است و مراد از غم، غم عشق است. مقيم: قرار گرفته و ساکن: خرابات: – فرهنگ.

مقام: اسم مکان، جاي اقامت. بين مقيم و مقام صنعت اشتقاق و از جهتي جناس لاحق و نيز بين گنج و ويرانه تناسب است، زيرا قدما مي پنداشتند گنج در ويرانه است.

اي يار، از زماني که گنج غم عشق تو در دل عاشق و ويرانه ام ساکن است، پيوسته ميخانه منزل گاه من است.

– نام: آوازه و شهرت، اعتبار و آبرو. ننگ: رسواي و بدنامي، عار. بيت داراي صنعت ردّالصّدر الي العجز و بين ننگ و نام در مصراع دوم تضاد و در مصراع اوّل صنعت پارادوکس است. بيت نشان دهنده ي شيوه ي ملامتيگري حافظ است که براي ننگ و نام اعتباري قايل نيست.

نزد من از ننگ و نام سخن مگو که من در رسوايي و بدنامي مشهورم و از اعتبار و آبرو سؤال مکن که از آن ننگ دارم.

9- سرگشته: حيران و سرگردان. رند: شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. نظرباز: – 9 / 29.

باده نوشي و رندي و نظربازي در نظر اهل صورت، گناه و خلاف شرع است، ولي در نظر حافظ، هنر و فضيلت است و از ويژگي هاي ملامتيگري اوست؛ چنان که در جاي ديگر مي فرمايد:

عاشق و رند و نظربازم و مي گويم فاش

تا بداني به چندين هنر آراسته ام

(غزل 2 / 311)

شراب خوار و حيران و رند و جمال پرستيم و در اين شهر کيست که مثل ما نيست؟ خواجه طنز و تعريضي به کساني دارد که در نهان شراب خوارند و آن کار ديگر مي کنند و آشکارا دم از صلاح و تقوا مي زنند.

10- محتسب: – 1 / 41. ضمير متصّل «م» در «محتسبم» نقش مصاف اليهي دارد. عيش مدام: ايهام دارد: 1- لذّت و خوشي دايمي 2- خوشي و لذّت شراب خواران. اين بيت در تأکيد معني بيت قبل است.

نزد محتسب از من سخن مگوييد و عيب مرا بازگو مکنيد؛ زيرا او نيز هم چون ما پيوسته خواهان خوشي و عيش است.

حديثِ حافظ و ساغر که مي زند پنهان

چه جايِ محتسب و شحنه، پادشه دانست

(غزل 8 / 47)

11- گل: گل سرخ، ياسمن: سمن – 7 / 16. صيام: روزه داري. عيد صيام: عيد فطر – 1 / 131.

مصراع دوم اشاره است به بهار و مقارن شدن آن با عيد فطر که «بر طبق کتاب تقويم هزار و پانصد ساله ي هجري قمري و ميلادي تأليف فردينالد روستفلد و ادوارد ماهلر با مقدّمه و تجديد نظر دکتر حکيم الدّين قريشي، اوّل رمضان سال هاي 771، 772، 773، هجري مصادف با بهار است که احتمالاً تاريخ سرودن اين غزل در اين سال هاست و خواجه در اين وقت 46 سال دارد و بهترين دوران زندگي خود را در زمان خوشي و خرّمي شاه شجاع مي گذراند.» (شرح غزليّات حافظ، دکتر بهروز ثروتيان، 494)

اي حافظ، لحظه اي بي مي و معشوق سپري مکن، زيرا هنگام گل و ياسمن و عيد فطر است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا