- شماره 42
1- دل: قلب، به تعبير عرفا جايگاه تجلّي انوار الهي و واسطه ي ميان جسم و معني است. حال دل با کسي گفتن: خبر و راز دل را با کسي گفتن و با او درد دل کردن.
آرزو دارم که حال دل شيدا و عاشق خود را بگويم و از دهان تو خبري از دل از دست رفته و گرفتار خويش بشنوم؛ يعني اي معشوق، دوست دارم با تو سخن بگويم.
2- طمع خام: فکر و خيال باطل. قصّه ي فاش: کنايه از داستان عشق است که همه جا بر سر زبان ها افتاده است و بايد از رقيب پنهان گردد؛ زيرا سبب آزار عاشق و راندن وي از کوي معشوق مي شود. رقيبان: جمعِ رقيب، نگهبانان و مراقبان و رقيب کسي که مواظب معشوق است و عاشق را از او دور مي کند. معمولاً دايه ي دختر اين نقش را برعهده داشت. خواجه در ابيات متعدّد از جور رقيب شکوه ها کرده، او را ديو سيرت خوانده است:
ز رقيبِ ديو سيرت به خدايِ خود پناهم
مگر آن شهابِ ثاقب مددي دهد خدا را
(غزل 2 / 6)
و گاهي نيز عاشق و معشوق از غفلت رقيب استفاده کرده، با اشارات چشم و ابرو، قول و قرار مي گذاشتند و سخنان خود را با يکديگر مي گفتند:
رقيبان غافل و، ما را از آن چشم و جَبين هر دَم
هزاران گونه پيغام است و حاجب در ميان، ابرو
(غزل 4 / 412)
فکر باطل مرا ببين که مي خواهم عشق رسوا و برملا شده ي خود را از رقيبان پنهان سازم.
3- شب قدر: از شب هاي مبارک و مقدّس است که محلّ آن در ميان شب هاي سال درست روشن نيست و محتملاً در دهه ي سوم ماه رمضان است. در قرآن کريم آيه ي 3، سوره ي قدر (97) از آن چنين ياد شده است: لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ مين اَلفِ شَهرٍ.
خواجه شب قدر را شبي مي داند که با دلدار صحبت کند و به همين سبب به او مي گويد: اي معشوق، آرزو دارم تا صبح تو را در آغوش بگيرم و با تو بخوابم.
4- وه: لفظي است براي بيان شادي و نشاط. دردانه: دانه ي مرواريد، استعاره از معشوق زيباي گران بها. نازک: لطيف و ظريف. سفتن: سوراخ کردن مرواريد.
خواجه در ادامه ي بيت قبل مي فرمايد: هوس آن دارم که در شب قدر تاريک، دردانه ي زيبايي را سفته کنم.
5- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. مدد: کمک و ياري. شکفتن: شکوفا شدن، مجازاً شاد و خندان شدن. بين صبا، سحر و شکفتن تناسب است.
اي صبا، امشب کمکي بکن که آرزوي شاد و خندان شدن در سحر را دارم.
6- شرف: بلندي جاه و مقام، افتخار.
دوست دارم که با نوک مژگان، خاک راه تو را جارو کنم و اين کار براي من مايه ي شرف و افتخار است.
7- به رغم: برخلاف ميل. مدّعيان: جمعِ مدّعي، ادّعا کنندگان و در نزد حافظ لاف زنان و کساني که دعوي هنر و عشق کنند، ولي کم مايه و دروغگو هستند. شعر رندانه: شعر زيرکانه و دو پهلو و ايهام آميزف شعر آميخته با لاابالي گري و بي قيدي.
خواجه رندانه علّت دوپهلو سخن گفتن خويش را بيان مي دارد و سبب آن را چيزي جز مخالفت با مدّعيان لاف زن و زاهدان رياکار و مبارزه با حاکمان دروغين زمان خود نمي داند؛ به همين سبب مي فرمايد: هوس آن دارم که هم چون حافظ، علي رغم ميل و نظر مدّعيان رياکار، شعر رندانه و دوپهلو بگويم.