- شماره 37
1- بيا: در اينجا به معني موافقت کردن، باور کردن و يقين داشتن است. امل: آرزو. قصر امل: اضافه ي تشبيهي، کاخ آرزو، آرزوهاي طولاني به کاخ بلند مانند شده ات. سخت: در اينجا به معني بسيار است که با سست ايهام تضادّ دارد. بنياد: اساس و پايه. باد: در ادبيات فارسي، نماد سستي و ناپايداري است. بر باد بودن بنياد عمر: ايهام دارد: 1- کنايه از اينکه عمر و زندگي ناپايدار و سست است و انسان بر لبه ي بحر فناست. 2- اساس عمر بر نفس کشيدن است و آن هم مثل باد نوعي دميدن هواست و هر لحظه ممکن است قطع شود. بين بيا و بيار و بين باد و باده جناس زايد است. مصراع دوم اشاره است به اغتنام فرصت که از رايج ترين مضمون هاي شعري حافظ و خيّام است.
بيا و بدان که آرزوهاي بلند هم چون کاخي است که پايه هاي سست دارد و فرو مي ريزد و باده بيار تا بنوشيم که اساس عمر نيز بر باد فناست؛ يعني زندگي مادّي چند روزي بيش نيست و زودگذر و فاني است.
غمِ دنيّيِ دني چند خوري، باده بخور
حيف باشد دلِ دانا که مشوّش باشد
(غزل 6 / 159)
2- همّت: – 12 / 12. غلام همّت کسي بودن: کنايه از مريد همّت بلند کسي بودن و خود را در برابر کسي کوچک کردن. چرخ کبود: استعاره از آسمان آبي. تعلّق: دل بستگي به ما سوي الله. رنگ تعلّق. اضافه ي تشبيهي، تعلّق به رنگ مانند شده است که بر چيزي مي نشيند و روي آن را فرامي گيرد. هرچه رنگ تعلّق دارد: کنايه است از خرقه ي کبودرنگ صوفيان رياکار، خواجه مي خواهد بگويد که کبودي رنگ خرقه ي صوفيان در نتيجه ي کبودي رنگ آسمان است؛ چنان که مولانا مي فرمايد:
پيشِ چشمت داشتي شيشه ي کبود
لاجرم، دنيا کبودت مي نمود
(مثنوي، دفتر اوّل، بيت 1329)
مريد همّت بلند آن کسي هستم که زير اين آسمان آبي به دور از تمام دل بستگي ها و تعلّقات مادّي است. نيز خواجه طعنه اي به صوفيان ريايي زمان خود دارد و مي فرمايد: اگر صوفي صافي نهادي يافت شود که رنگ تعلّق به خود نگرفته باشد، خود را بنده و غلام او مي دانم.
غلامِ همّتِ آن نازنينم
که کارِ خير، بي روي و ريا کرد
(غزل 3 / 130)
3- ميخانه: – فرهنگ. دوش: ديشب – 3 / 142. مست و خراب: مست لايعقل و مدهوش. سروش: فرشته ي پيغام آور وحي، جبرئيل. عالم غيب: عالمي که بر بشر مجهول است و به آن علم ندارد و فقط خدا از آن آگاه است، مقابل عالم شهادت که عالم ظاهر است. چه: «چه» در اينجا صفت مژده و براي بيان کثرت است.
چه بگويم که ديشب در ميکده ي عشق در حالي که مدهوش و از خود بي خود بودم، فرشته ي عالم غيب به من چه مژده هاي بسياري داده است،
4- نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ. بلندنظر: ايهام دارد: 1- بلندهمّت 2- کسي که از جايگاه مرتفع نظر کند. شاه باز: باز سپيد و بزرگ، استعاره از جان پاک آدمي. سدره: درخت سدر يا کُنار است بر فلک هفتم که منتهاي اعمال مردم و نهايت رسيدن علم خلق و جبرئيل است و هرچه وراي آن است، متعلّق به عالم غيب است و تنها خدا آن را مي داند و هيچ کس از آن نگذشته است مگر پيامبر اکرم (ص)، در قرآ« آيات 16-13، سوره ي نجم (53) بدآن اشاره شده است: وَ لَقَد رَاهُ نَزلَةً اُخرَي، عِندَ سِدرَةِ المُنتَهَي، عِندَهَا جَنَّةٌ المَأوَي، اِذ يَغشَي السِّدرَةَ مَا يَغشَي، او را ديگربار هم بديد، نزد سدرة المنتهي که آرام گاه بهشت نزد آن درخت است وقتي که سدره را چيزي در خود مي پوشيد. سدره نشين: در اينجا استعاره از انسان. نشيمن: محلّ نشستن، آشيانه. محنت آباد: جايي که محنت آن را آباد کرده باشد، غم خانه، کنايه از دنيا.
اين بيت ادامه ي سخن سروش عالم غيب در بيت قبل است که مي فرمايد: تو شه باز عالي همّتي هستي که جايگاه تو در بالاي آسمان در درخت سدره است و اين دنياي فاني پر از رنج و محنت، جاي شايسته اي براي تو نيست،
شه بازِ دستِ پادشهم، اين چه حالت است
کز ياد برده اند هوايِ نشيمنم؟
(غزل 5 / 343)
5- کنگره: دندانه هاي بالاي ديوار قصر و قلعه، مجازاً نقطه ي بالاي هر بنا. عرش: در لغت به معني تخت و تخت پادشاهي است و در قرآن از آن به جايگاه باري تعالي ياد شده است و در نجوم به آن، فلک الافلاک يا آسمان نهم گفته مي شود و در ميان مردم در معني آسمان به کار مي رود. صفير: در اصل به معني صداي پرنده است و صفير زدن به معني فراخواندن و طلب کردن به صداست، براي جلب پرندگان به جانب دام صداي آنها را تقليد مي کنند. خواجه ي شيراز در اينجا صفير را به مناسب تشاه باز ذکر کرده است که با دام گه که استعاره از دنياست، تناسب دارد.
اين بيت ادامه ي سخن سروش عالم غيب است که مي گويد: از عرش تو را صدا مي زنند و نمي دانم چه چيز در اين دنيا تو را اسير خود کرده است،
6- در عمل آوردن: به کار بستن و عمل کردن. حديث: سخن. پير طريقت: راهنماي سالک در سير و سلوک.
پندي به تو مي دهم، ياد بگير و بدآن عمل کن که اين سخن از پير طريقت در خاطر من مانده است،
7- لطيفه: نکته ي باريک و ظريف، هر چيز تازه و بديعي که به ذهن خطور کند و در بيان نگنجد.
لطيفه ي عشق: نکته اي که بر اثر عشق حاصل شده باشد، عرفا عشق را يک لطيفه ي غيبي مي دانند که بر دل وارد مي شود. حافظ در بيت بعد، اين لطيفه ي عشق را که همان مقام رضا باشد، بيان مي کند. رهرو: سالک – فرهنگ.
غم دنيا را مخور و نصيحت مرا از ياد مبر، زيرا اين سخن تازه و دل نشين از عارفي در ياد من مانده است،
8- رضا: خشنودي – فرهنگ. داده: آنچه از روزگار نصيب آدمي مي شود، روزي و قسمت. جبين: پيشاني. گره گشودن از جبين: کنايه از خشنود بودن و روي ترش نکردن. اختيار: در لغت به معني انتخاب و برگزيدن است و در اصطلاح فلسفه و کلام، عمل انسان و توانايي اجراي اراده و خواست خود که در مقابل جبر است.
مضمون اين بيت ادامه ي توضيح لطيفه ي عشق بيت قبل است و نشان دهنده ي جبري بودن مشرب حافظ است که درِ اختيار را بر آدمي بسته مي داند. خواجه اين مضمون را در ابيات بسياري بيان مي کند؛ از جمله:
عاشقان را بر سرِ خود حکم نيست
هرچه فرمانِ تو باشد، آن کنند
(غزل 4 / 197)
آنچه او ريخت به پيمانه ي ما نوشيديم
اگر از خَمرِ بهشت است وگر باده ي مست
(غزل 6 / 26)
به آنچه که خدا به تو داده است، راضي و خشنود باش و گره از پيشاني بازکن، زيرا من و تو را اختياري نيست.
9- درستي عهد: عهد و پيمان محکم و استوار. سست نهاد: سست پايه، بي اعتبار. عجوز: زن پير سال خورده، استعاره از دنيا. هزار: براي بيان کثرت است. عروس هزار داماد بودن: کنايه از زن بي وفا بودن. امام محمّد غزّالي مي نويسد: «عيسي (ع) دنيا را ديد در مکاشفات خويش بر صورت پيرزني، گفت: چند شوهر داشتي؟ گفت: در عدد نيايد از بسياري. گفت: بمردند يا طلاق دادند؟ گفت: نه، که همه را بکشتم. گفت: پس عجب است از اين احمقان ديگر که مي بينند که با ديگران چه کردي و آنگه در تو رغبت مي کنند و عرت نمي گيرند.» (کيمياي سعادت، جلد اوّل، 76)
مضمون اين بيت ادامه ي نصيحت پير طريقت به شاعر است: از دنياي ناپايدار و سست نهاد، عهد و پيمان استوار طلب مکن، زيرا اين عجوزه خواهان هزار داماد است.
10- نشان: اثر. عهد و وفا: پيمان و دوستي. تبسّم گل: خنده و شکفتن گل. ناليدن: آواز حزين و غمگين سر دادن. بي دل: عاشق و شيدا.
اي بلبل عاشق، در خنده و دلربايي گل اثري از وفاداري نيست، بنال و آواز حزين سر ده که جاي آن دارد به جاي ناله، فرياد و خروش برآوري که يک گل نه تنها از تو، بلکه از ده ها بلبل ديگر دلبري مي کند.
ناگشوده گل نقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد.
ناله کُن بلبل که گلبانگِ دل افگاران خوش است
(غزل 3 / 43)
11- سست نظم: آنکه شعرش مست و ضعيف است، شاعر بي مايه. قبول خاطر: پسند و مقبول اهل دل. لطف سخن: زيبايي و ظرافت شعر. خداداد است: ايهام دارد: 1- داده ي خدا، چيزي که خدا آن را داده است. 2- چيزي که فطري است و در نهاد انسان قرار ارد.
خواجه طعنه اي به شاعران کم مايه اي که به او حسد مي برند، دارد و مي فرمايد: اي سست نظم، چرا بر حافظ حسد مي بري؟ پسند خاطر مردم قرار گرفتن و لطيف و دل نشين سخن گفتن، فضل و عنايت الهي است و اکتسابي نيست.