• شماره 35

1- به کار خود رفتن: دنبال کار خود رفتن. واعظ: ناصح و پنددهنده و از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني حافظ است. دل از راه افتادن: کنايه از گم راه شدن دل، عاشق و پريشان شدن دل. تو را چه افتاده است: ايهام دارد: 1- استفهام انکاري يعني از تو چيزي نيفتاده است. اي واعظ، تو دل نداري تا بيفتد. 2- براي تو چه حادثه اي پيش آمده است.

اي نصيحت گو، به دنبال کار خودت برو که وعظ و نصيحت در من سودي ندارد. اين چه بانگ و فريادي است که مي کني؟ دل من از راه زهد و تقوا روي برتافت و شيوه ي عاشقي و رسوايي در پيش گرفت، تو را چه رسيده است؟ به عبارت ديگر، من بايد بانگ و فرياد برآورم که دل را از دست داده ام نه تو.

2- ميان: کمر. آفريده است از هيچ: ايهام دارد: 1- کمر او از هيچ آفريده شده است، در قديم يکي از معيارهاي زيبايي يار، داشتن کمر باريک بود، تا جايي که شاعران در اين باره مبالغه ها کرده اند و معمولاً آن را به باريکي مو تشبيه نموده اند. 2- اشاره به اصطلاح کلامي «خلق از عدم: است. دقيقه: نکته ي ظريف و باريک و به کمر معشوق اشاره دارد؛ سرّ غامضي که هرکس بر آن آگاه نشود. گشودن: حل کردن.

کمر باريک او را که خدا از هيچ آفريده است، نکته ي باريکي است که تاکنون کسي قادر به گشودن بند اين کمر باريک نشده و به وصال او دست نيافته است؛ به عبارت ديگر، هيچ کس قادر به حلّ اين مسأله ي ظريف و دقيق نيست.

3- به کام رساندن: ايهام دارد: 1- آرزوي کسي را برآوردن. 2- به دهان رساندن. ناي: ني و در معني حنجره که در اينجا مراد نيست، با کام (در معني دهان)، گوش و لب ايهام تناسب است.

با توجّه به اينکه براي نواختن ني آن را بر لب مي گذارند، خواجه مي فرمايد: تا زماني که لب يار مانند لب ني بر لبم نهاده نشود و مرا به کام دل نرساند، پند و اندرز همه ي عالميان به گوش من باد است. نيز سخنور شيراز به اين نکته اشاره دارد که همان طور که دميدن در گوش ني خروش و ناله ي او را بلند مي کند، نصيحت عالميان علاوه بر اينکه در گوش من چون باد بي اثر است، فرياد و فغان مرا هم بلند مي کند.

4- هشت خلد: هشت بهشت و خلد در اصل به معني جاودانگي است و به همين سبب بر بهشت اطلاق شده است – 6 / 419. گدا: در اينجا مراد، گداي عشق و گداي جلوه و جمال معشوق است – 7 / 206. مستغني: بي نياز. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. از دو عالم آزاد بودن: آزاد بودن از تعلّقات مادّي و غير مادّي. بين گدا و مستغني و بين اسير و آزاد تضادّ است.

گدا و محتاج آستان تو از تمام بهشت بي نياز و گرفتار عشق تو از هر دو جهان آزاد است.

5- خراب: ايهام دارد: 1- ويراني 2- مستي، رسوايي و بدنامي ناشي از مستي عشق. خراب آباد: 1- اگر آن را اسم مرکّب بدانيم، معناي آن چنين است: آنچه که آبادي آن از ويراني است. 2- اگر مصراع مطابق متن خوانده شود، معناي آن چنين است: اساس زندگي من از آن مستي عشق، آباد است.

هرچند مستي عشق، مرا از صلاح و تقوا بيرون آورد و کارم به مستي و رسوايي کشيد، امّا اين خرابي عشق، هستي مرا محکم و آباد کرد.

6- اين: اشاره است به جور و بيداد يار. آن: اشاره است به نصيب و قسمت الهي. دادست: ايهام دارد: 1- کوتاه شده داده است، صيغه ي سوم شخص مفرد ماضي نقلي از مصدر دادن که با نصيب کردن تناسب است. 2- داد به معني عدل که با بيداد و جور در مصراع اوّل ايهام تضادّ است.

اي دل، از جور معشوق ناله مکن، زيرا يار بلاکشيدن در عشق را قسمت تو کرد و اين جفا و بيداد از سوي معشوق عين عدل است.

7- فسانه: افسانه، داستان هاي تمام نشدني ساختگي و بي سر و ته، سخنان بي اساس. فسون دميدن: افسون و نيرنگ کردن، به کار بردن فعل دميدن براي فسون به اين دليل است که به هنگام خواندن ورد و افسون رشته نخي را گره مي زدند و بر آن فوت مي کردند. بين فسانه، فسون و افسانه صنعت شبه اشتقاق است.

اي حافظ، برو و افسانه سرايي و حيله بازي مکن، زيرا من از اين افسانه ها و نيرنگ ها بسيار در خاطر دارم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا