• شماره 34

1- رواق: پيشگاه خانه، ايوان، پرده اي که جلوي خانه آويزند، رواق بالاترين جاي خانه است. منظر: قسمتي از خانه که چشم اندازي به خارج دارد و غاباً در طبقه ي بالاي خانه است، محلّ ديدن، دريچه و روزن. منظر چشم: جاي نگريستن چشم، مردمک ديده. روا منظر چشم: خانه و ايوان چشم که مراد، مجموعه ي چشم است که در زير طاق ابرو قرار گرفته است. آشيانه: خانه و قرارگاه. کرم نمودن: لطف و بزرگواري کردن. فرود آمدن: ايهام دارد: 1- پايين آمدن و از مرکب پياده شدن. 2- ترکب کبر و غرور کردن. بين رواق، منظر، آشيانه و خانه تناسب است.

خانه ي چشم من آشيانه و منزل توست. بزرگواري کن و فرودآي که اين خانه متعلّق به توست.

سزايِ تکيه گهت مَنظري نمي بينم

منم ز عالَم و، اين گوشه ي معيّنِ چشم

(غزل 2 / 339)

2- لطف: جاذبه، زيبايي و لطافت. خال: – فرهنگ. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد. لطيفه: نکته ي باريک و ظريف، هر چيز تازه و بديعي که به ذهن خطور کند و در بيان نگنجد. دام و دانه: دام معادل خط و دانه معادل خال در مصراع اوّل است.

با جمال و زيبايي خال و خطت، دل عارفان را بردي و آنان را عاشق و شيداي خودت کردي. چه جاذبه هاي زيبايي در دام و دانه ي توست؛ به عبارت ديگر با دانه ي خال، مرغ دل عارفان را به دام خط گرفتار کردي.

3- وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. گل: گل سرخ. صبا: نسيم صبحگاهي، «شعبه ي هفدهم از شعب چهل و هشت گانه ي موسيقي که پيوسته مورد نظر موسيقي دانان عرب بوده است و امروز به نام صبا همايون و صبا بوسليک در موسيقي کشورهاي مصر، سوريه، لبنان و عراق مشاهده مي شود.» (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين). بلبل صبا: اضافه ي تشبيهي، باد صبا به بلبل عاشق تشبيه شده است؛ بدين جهت که دم صبا مثل دم بلبل باعث شکفتن گل مي شود؛ بلبلي که هم دم و هم راز صباست و خواننده است. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. گلبانگ: آواز خوش – 2 / 154. بين گل، بلبل، چمن و صبا تناسب و گل در «گلبانگ» با گل، بلبل، چمن و صبا ايهام تناسب است.

اي صبا، با وصل گل خوش باش که در چمن آواز دل نشين عاشقانه ي تو هم چون آواز خوش بلبل طنين انداز است.

4- ياقوت: سنگي است قيمتي به رنگ هاي مختلف که گران بهاترين آن سرخ رنگ است. مفرّح: در لغت به معني شادي آور و نشاط بخش، نام معجوني بوده که سبب شادي دل بوده است. مفرّح ياقوت: استعاره از لب معشوق، معجون مفرّحي بوده که از ياقوت، مرواريد و فيروزه، عقيق و ادويه براي تقويت دل و دِماغ مي ساختند و نيز خواجه نصير مي نويسد: «… و اگر ياقوت را در دهان گيرند، به خاصيّت دل را قوّت دهد و اندوه و غم را ببرد.» (تنسوخ نامه ي ايلخاني، 48). خزانه: خانه ي گنج، گنجينه و نيز مناسبت خزانه با معجون مفرّح اينکه داروهاي کمياب را درگذشته، شاهان مثل جواهر گران بها در خزانه ي خود نگه داري مي کردند. بين علاج، ضعف، دل، لب، مفرّح ياقوت و خزانه تناسب است. درمان دل ما را به لب شيرين خود وامگذار، زيرا اين مفرّح ياقوت فقط در گنجينه ي لبان تو پنهان است؛ به عبارت ديگر، خواجه معشوق را گنجينه اي مي داند که لبان ياقوت رنگش سبب درمان درد دل عاشق اوست.

5- به تن: از نظر تن و جسم. دولت: سعادت. ملازمت: همراهي و مصاحبت. خلاصه ي جان: خالص ترين و بهترين نقطه ي جان، برگزيده ي جان.

از اينکه نمي توانم شخصاً به خدمت برسم و از سعادت همراهي تو برخوردار شوم، مقصّرم و عذر تقصير مي خواهم، ولي چکيده و لطيف ترين قسمت جانم پيوسته هم چون خاک آستان تو مقيم درگاه است؛ يعني اگر به تن از تو دورم، به دل نزد تو حاضرم.

شايد بتوان خلاصه ي جان شاعر را شعر او دانست که پيوسته ملازم درگاه ممدوح است؛ چنان که مرحوم دکتر قاسم غني حدس مي زند که اين غزل يکي از غزل هايي است که در مدح شاه شجاع سرود شده است. (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 358) و نيز – مقدّمه ي غزل 167.

6- ني ام: نقد: سرمايه، زر و سيم مسکوک. نقد دل: اضافه ي تشبيهي، دل از جهت آنکه تمام هويّت و دارايي انسان را تشکيل مي دهد، به سرمايه و زر و سيم مانند شده است. شوخ: گستاخ و زيبا. خزانه: خانه ي گنج، گنجينه، در اينجا استعاره از دل. در خزانه به مهر و نشانه ي توست. قفل خزانه ي دل مهر و نشانه ي تو را دارد، فقط با دست و نام تو باز مي شود. در قديم رسم چنان بود که درِ خزانه را مهر و موم مي کردند، يهني موم را بر محلّ چفت و بست مي گذاشتند و مهر و نشان خاصّ سلطان را بر موم مي زدند تا کسي جرأت دست برد به آن را نداشته باشد. بين نقد و خزانه و بين مهر و نشانه تناسب و نيز بين خزانه و نشانه تضمين المزدوج است.

من آن کسي نيستم که سرمايه ي دلم را به هر گستاخ و زيبايي بدهم، زيرا گنجينه ي دل من مهر و نشانه ي تو را دارد؛ يعني متعلّق به توست.

7- لعبت: در لغت به معني عروسک و پيکر نگاشته، استعاره از معشوق زيبا. شه سوار: – 4 / 31. شيرين کار: داراي حرکات و رفتار شيرين و دل پذير و در اين بيت وصف سوارکار است و به معني حرکات و کارهاي ماهرانه ي روي اسب است. توسن: صفتي است جانشين موصوف به معني اسب سرکش و وحشي، فلک در تندروي و سرکشي به اسب توسن مانند شده است. خواجه مصراع اوّل را عيناً در غزل 452 بيت 4 به کار رفته است.

اي شه سوار شيرين کار، تو چه زيبارويي هستي که حتّي اسب سرکش فلک نيز در برابر تازيانه ي تو رام و سر به فرمان است.

8- لغزيدن: به اشتباه افتادن، فريب خوردن، گمراه شدن. سپهر شعبده باز: آسمان زيرک و نيرنگ باز. حيل: جمعِ حيله. انبانه: انبان، کيسه. انبانه ي بهانه: کيسه اي است که در آن از هر نوع بهانه يافت مي شود و صاحب چنين کيسه اي پيوسته داراي عذر و بهانه است و شايد کنايه از زبان چرم و نرم باشد که هميشه بهانه سازي هاي گوناگون مي نمايد. بين حيل و شعبده باز تناسب است.

من که جاي خود دارم، حتّي فلک حيله باز و مکّار نيز از حيله ها و ترفندهايي که در نزد توست، فريفته مي شود.

9- سرود: آواز خوش و نشاط انگيز – 8 / 164. رقصيدن فلک: اشاره است به گشتن افلاک به دور زمين. شايد مراد از فلک در اينجا ستاره ي زهره باشد که خنياگر و مطرب فلک است. ترانه: نغمه و آواز. بين سرود، رقص و ترانه تناسب است.

اکنون که شعر دل نشين حافظ شيرين سخن، ترانه ي شادي آور مجلس توست، بر اثر اين شور و نشاط، فلک نيز به وجد و رقص درمي آيد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا