- شماره 30
1- زلف: گيسو – فرهنگ. تاره مو: تار مو، موي سياه. چاره گر: چاره انديش. چار سو: چهار طرف، کنايه از هر طرف. بين هزار، يک و چار تناسب است.
زلفت هزاران دل را در يک تار مو با زبردستي و چالاکي گرفتار کرد و همه را عاشق خود نمود؛ تا جايي که چاره گران راه را از هر طرف بر خود بسته ديدند و چاره اي جز تسليم شدن نيافتند.
2- تا: به دليل اينکه. بو: ايهام دارد: 1- اميد و آرزو 2- رايحه. نسيم: بوي خوش، باد ملايم. نافه: استعاره از حلقه ي خوش بوي گيسوي معشوق – 2 / 1. نافه گشودن: کنايه از عطر افشاندن، بوي خوش پراکندن. در آرزو بستن: مانع رسيدن به آزو.بين بو، نسيم و نافه تناسب و بين گشودن و بستن تضادّ است.
معشوق گره ي زلف معطّر خود را گشود و عاشقان را به سوي خود کشيد، امّا راه وصال خود را بر آنها بست.
با در نظر گرفتن معني عرفاني زلف، بيت را چنين مي توان معنا نمود: معشوق ازل شمّه اي از بوي زلف گره گير خود را در عالم پراکند و عارفان و عاشقان را مجذوب خود ساخت، امّا حقيقتي از جمال خود بر آنها نگشود تا اهل عشق در غم رسيدن به معشوق جهان دهند.
3- شيدا: عاشق و شيفته. نگاز: – 6 / 15. نمودن: نشان دادن. قدما معتقد بودند که مجنون يا ديوانه با ديدن ماه نو و ماه شب چهارده جنون او شدّت مي يابد و آشفته و بدحال مي شود. (فرهنگ اشارات). بين ابرو و رو تناسب است.
خواجه ابروي يار را به ماه نو مانند کرده است و مي فرمايد: به اين دليل آشفته و شيدا شدم که معشوقم مانند هلال ماه، ابروي خود را نشان داد و عشوه گري کرد و بلافاصله رويش را پوشاند و پنهان شد.
4- رنگ: ايهام دارد: 1- شيوه و روش 2- رنگ سرخ و سفيد و زرد شراب. نقش: ايهام دارد: 1- نقش هايي که بر روي کدو مي نگاشتند. 2- نقش هايي که بر اثر ريختن شراب در کدو حاصل مي شود. کدو: ساغر و جام، نوعي کدو به شکل صراحي يا تُنگ شراب با گردني باريک و شکمي بزرگ که داخل آن را از تخم خالي مي کردند و مي خشکاندند و روي آن را با نقش و نگار مي آراستند و به جاي صراحي استفاده مي کردند. در قديم شراب کدو بهترين انواع آن بوده است. بين رنگ و نقش و بين ساقي، پياله و کدو تناسب است.
ببين که ساقي زيباروي به چند طرز و روش شراب هاي رنگ به رنگ در پياله ريخت و نقش هاي کدو را بنگر که چه زيبا نگاشته شده است.
شايد مراد خواجه از ساقي، ساقي ازل باشد. مي فرمايد: ببين که آن معشوق عالميان چگونه به گونه هاي مختلف مي در جام هستي ريخت و تجلّي کرد و نقش هاي زيباي گوناگون در جهان پديد آورد.
5- يارب: – 1 / 67. غمزه کردن: «صاحب آنندراج گويد: اگر غمزه با لفظ «زدن» يا «کردن» بيايد، خونريز و خون خوار صفت آن مي شود.» (لغت نامه ذيل غمزه)، در شعر فارسي غمزه در معني ناز و عشوه و عدم التفات معشوق به عاشق است که با خونريزي و کشتن عاشق همراه است. صراحي: ظرف بلورين با گردن باريک و دراز که از آن در پياله شراب مي ريزند. خم: کوزه ي سفالي بزرگ شراب. خون خم: استعاره از شراب. قلقل: اسم صوت، صدايي که هنگام ريختن شراب از صراحي به گوش مي رسد. بين صراحي و خم تناسب است.
يارب، صراحي چه خونريزي و خون خواري در حقّ خم مي کرده بود که خون خم (شراب) به جوش آمد و راه گلوي آن را اين چنين بست؟
شايد مراد خواجه آن باشد که مي خواهد بگويد صراحي خون مي را خورده (اشاره به ريختن شراب از خم در صراحي است.) يعني او را کشته است و به مکافات اين قتل قلقل شراب گلوي او را گرفت و خفته کرد.
6- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. پرده: از اصطلاحات موسيقي، نغمه و آهنگ. ساختن: نواختن، اجرا کردن. پرده ي سماع: پرده اي بده که در مجلس بزرگان مي کشيدند و نوازندگان پشت ان مي نشستند و مي نواختند و مي خواندند تا اهل مجلس به راحتي به رقص و پاي کوبي بپردازند، مجلس رقص و آواز، پرده در اين ترکيب به معني سراپرده و حرم است. وجد: شادي و ذوق و شوق. حال: خوشي و سرمستي – 2 / 7. هاي و هوي: شور و غوغا. بين مطرب و پرده (مصراع اوّل) تناسب و نيز بين دو «پرده» جناس تامّ است.
اين چه نغمه ي زيبايي بود که مطرب در مجلس پشت پرده نواخت که اهل شور و حال را چنان مجذوب آهنگ و آواز خود کرد که زبان از هاي و هو و نعره هاي مستانه بستند و خاموش شدند؟
7- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. وصل: پيوند با محبوب، وصال – فرهنگ. احرام: جامه اي که حاجيان براي برگزاري مراسم حج به تن مي کنند. احرام بستن: پوشيدن جامه ي احرام، کنايه از قصد و نيّت کردن. طوف: طواف، چرخيدن. کعبه ي دل: اضافه ي تشبيهي، دل به کعبه تشبيه شده است بنا به حديث: اَلقَلُ بَيتُ الرَّب (احاديث مثنوي، 62). بين احرام، طوف، کعبه و وضو تناسب است.
اي حافظ، هرکس که لاف عشق زد و جانبازي نکرد و خواهان وصال يار شد، به کسي مي ماند که بي وضو قصد طواف کعبه ي دل را کرده باشد. هنگام احرام در کعبه بايد پاک و با وضو بود، زيرا بدون طهارت احرام کردن بي ثمر است.
عشق بازي کارِ ازي نيست، اي دل، سر بباز
زآنکه گويِ عشق نتوان زد به چوگانِ هوس
(غزل 6 / 267)
طهارت ارنه به خونِ جگر کند عاشق
به قولِ مفتيِ عشقش درست نيست نماز
(غزل 4 / 259)