• شماره 29

1- خيال: آرزو، فکر، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، تصوير معشوق. پرواز: توجّه، رغبت. خم: کوزه ي سفالي بزرگ شراب. سر خود گرفتن: کنايه از پي کار خود رفتن، به فکر خود بودن. خم خانه: ميخانه، سردابي که در آن خم ها را مي گذارند. خراب بودن خم خانه: ايهام دارد: 1- خم خانه مست و مدهوش است. 2- در و ديوار ميخانه خراب و ويران است. بين شراب، خم و خم خانه تناسب است.

آن چنان از خيال تو مستيم که به شراب توجّهي نداريم. به خم بگو برو به فکر خودت باش که ما مستي خود را از خيال يار مي گيريم و ديگر به ميخانه نمي رويم، زيرا با وجود عشق معشوق چه جاي خم است که خم خانه ها همه مست و خرابند.

صحبتِ حور نخواهم که بَود عينِ قصور

با خيالِ تو اگر با دگري پردازم

(غزل 4 / 335)

2- خمر بهشت: شراب بهشتي، اشاره است به قسمتي از آيه ي 21، سوره ي انسان (76): وَ سَقَاهُم رَبُّهُم شَرَاباً طَهُواراً، و پروردگارشان از شرابي پاکيزه سيرابشان سازد. ريختن: در اينجا دور ريختن، بر خاک ريختن. عذب: گوارا و پاکيزه. عين: درست و خالص. بين عذب و عذاب صنعت اشتقاق است.

شراب بهشتي بي حضور معشوق هر قدر هم که خوش و گوارا باشد، برايم عذاب دردناکي است.

ساقي و مطرب و مي جمله مهيّاست، ولي

عيش، بي يار مهيّا نشود، يار کجاست؟

(غزل 8 / 19)

3- شدن: رفتن و از نظر ناپديد شدن. تحرير: خط هاي باريک که با قلم مو بر نقوش و تصاوير کشند، نقش و تصوير. خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار زيبارويان برآمده باشد – فرهنگ. خيال: به فتح اوّل به معني وهم و گمان، تصوّر چيزي در ذهن هنگامي که در پيش چشم نباشد، عکس و تصوير. خيال خط: تصوير چهره ي معشوق، تصوير خيالي خط و رخسار معشوق در ذهن عاشق. نقش بر آب بودن: ايهام دارد: 1- کنايه از بي ثبات و بي قرار بودن، کار لغو و بيهوده انجام دادن. 2- نقش چهره ي يار را بر ديده ي گريان زدن (يار را ديدن). بين خط در معني نوشته که در اينجا مراد نيست، با تحرير ايهام تناسب است.

دريغا که معشوق رفت و روزگار وصل پايان گرفت و سيل اشک از ديدگانم جاري شد، آن چنان که نقش کردن تصوير خيال او در چشمم نقش بر آب کشيدن است و سودي برايم ندارد.

4- سيل دمادم: استعاره از اشک سيل آسا و پياپي. منزل خواب: ايهام دارد: 1- دنيا که جاي خواب و ور است. 2- چشم که جاي خواب است.

اي چشم خواب آلود غافل، بيدار شو که سيلاب حوادث هر لحظه کمين گشاده است و به آسايش و امنيّت دنيوي نمي توان دل بست.

5- عيان: آشکارا. اغيار: جمعِ غير، نامحرمان، بيگانگان، هر آنچه دل را از عشق و معشوق بازدارد. از آن: از آن رو، به اين دليل. نقاب: روبند.

معشوق آشکارا با همه ي جلوه هاي خود در تجلّي و ظهور است و از مقابل تو مي گذرد، ولي چون دلت را جايگاه اغيار مي بيند، خود را از تو پنهان مي دارد؛ به عبارت ديگر، معشوق در برابر کساني که به مقامات عرفاني رسيده اند، به عيان تجلّي مي کند و در برابر نااهلان در پرده و حجاب است.

جمالِ يار ندارد نقاب و پرده، ولي

غبارِ ره بنِشان تا نظر توان کرد

(غزل 7 / 143)

غسل در اشک زدم، کَاهلِ طريقت گويند

پاک شو اوّل و پس ديده بر آن پاک انداز

(غزل 7 / 264)

6- گل: گل سرخ. رخ رنگين: چهره ي گلگون و زيبا. تا: وقتي که، هنگامي که. لطف عرق: زيبايي و خوش رفتاري عرق. شوق: – 7 / 58. آتش شوق: اضافه ي تشبيهي، شوق در تندي و سوزندگي، به آتش مانند شده است. بين گل، عرق، آتش و گلاب و بين رخ و دل تناسب است. مضمون بيت به کار گلاب گيري نيز اشاره دارد – 3 / 175.

وقتي گل بر چهره ي زنگين تو قطرات لطيف عرق را ديد، از آتش شوق ديدار تو و از حسادت نداشتن روي زيبايت غرق آب و آتش شد.

7- در و دشت: درّه و دشت. آب: ايهام دارد: 1- چشمه و جو 2- شراب. دست از سر چيزي برنداشتن: کنايه از پرداختن به آن چيز. سراب: زميني که بر اثر تابش خورشيد به نظر آب بيايد. بين سر آب و سراب جناس مرکّب است و نيز سر در معني عضو بدن که در اينجا مراد نيست، با دست ايهام تناسب است.

بهار است و همه جا سبز و خرّم. بيا تا از اين ايّام بي نصيب نمانيم و دم را غنيمت شماريم و بر لب چشمه اي، جام شراب به دست، به شادي و طرب بپردازيم؛ زيرا جهان سرابي بيش نيست.

8- دماغ: مغز، فکر. گوشه: ايهام دارد: 1- کنج 2- از اصطلاحات موسيقي که با زمزمه، چنگ و رباب ايهام تناسب است. چنگ: از سازهاي زهي قديم که سري خميده داشت و با انگشتان مي نواختند. (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين). رباب: در لغت به فتح اوّل است، ولي به غلط به ضمّ اوّل رايج گشته است، تنبور، از سازهاي زهي شبيه تار که در قديم، آن را با انگشت يا زخمه يا آرشه مي نواختند و يکي از انواع کمانچه است. صورت تکامل يافته ي آن ويلن امروزي است. (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين)

اي ناصح، مرا پند مده که در سر من جايي براي پند و اندرز نيست، زيرا اين گوشه پر از زمزمه ي چنگ و رباب و شور عاشقي و مستي است.

9- رند: شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. نظرباز: آن که نگريستن به چهره ي زيبارويان شيوه ي اوست و در اشعار حافظ از ابتذال به دور است و گوياي توجّه به زيبايي هاست. طور عجب: حالت و شيوه ي شگفت. شباب: جواني.

حافظ اگر عاشق و رند و نظرباز است، باکي نيست؛ زيرا اين کارهاي شگفت و عجيب لازمه ي دوران جواني است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا