- شماره 25
1- حمرا: مؤنّث احمر، در اينجا صفت است براي گل، سرخ. بلبل: – 1 / 77. مست: بي خويش و عاشق. صلا: دعوت کردن به ميهماني يا انجام کاري. صلاي سرخوشي: دعوت به مستي و شادماني. بين گل و بلبل تناسب است.
خواجه در مصراع دوم با سخن آميخته به طنز، مدّعيان ورع و تقوا را رندانه به شراب خواري فرامي خواند و مي گويد: بهار آمد و گل شکفته شد و بلبل از عشق گل مست و عاشق گشت. اي صوفيان باده پرست، بشتابيد به سوي باده نوشي و سرمستي.
2- اساس: پايه و بنيان. چو: چون، مانند. نمودن: به نظر آمدن. جام زجاجي: جام شيشه اي شراب. طرفه: عجيب و نيکو.
در قديم رسم چنان بود که هنگام توبه پياله بر سنگ مي زدند و مي شکستند؛ به همين سبب خواجه با زبان طنز مي فرمايد: اساس توبه که در استواري چون سنگ به نظر مي رسيد، ببين که چگونه جام شيشه اي باده توبه ي محکم را مي شکند.
صويِ مجلس که دِي جام و قَدَح مي شکست
باز به يک جره مي عاقل و فرزانه شد
(غزل 2 / 170)
3- استغنا: از صفات خدا، بي نيازي. بارگاه استغنا: 1- اضافه ي تشبيهي، استغنا از نظر بلندي و عظمت به کاخ و بارگاه مانند شده است. 2- استعاره ي مکنيّه که استغنا به پادشاهي مانند شده است که از لوازم آن، کاخ و بارگاه است. 3- اضافه ي اختصاصي، بارگاهي که اختصاص به استغنا دارد و آن بارگاه حضرت حقّ است. «چه» در مصراع دوم «چه» تسويه و برابري است.
اي ساقي، باده بيار که در بارگاه بي نيازي حق، شاه و گدا، مست و هوشيار همه يکسانند و لطف و رحمت او شامل همه خواهد شد – آيه ي 53، سوره ي زمر (39)
بيا که دوش به مستي، سروشِ عالَمِ غيب
نويد داد که عام است فيضِ رحمتِ او
(غزل 5 / 405)
4- رباط: کاروان سرا. رباط دو در: استعاره از دنيا از يک در (تولّد) وارد و از در ديگر (مرگ) خارج مي شويم و خواجه در جاي ديگر آن را دو راهه منزل گفته است:
فرصت شمار صحبت، کز اين دو راهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
(غزل 6 / 392)
ضرورت: محتوم و اجباري. رحيل: کوچ کردن، کنايه از مرگ. رواق: پيشگاه و ايوان. طاق: سقف. رواق و طاق معيشت: مجازاً خانه که داراي طاق و رواق است و در آن زندگي مي کنند.
وقتي رفتن از اين دنياي فاني دو در که از يک در مي آييم و از در ديگر مي رويم، حتمي است؛ پس ديگر فرقي نمي کند خانه اي که در آن زندگي مي کنيم، مجلّل و باشکوه باشد يا ساده و بي رونق.
5- مقام عيش: مراتب و درجات زندگي خوش. ميسّر شدن: به دست آمدن، فراهم شدن.
«بلي» از کلمات قرآني است و اشاره است به آيل 172، سوره ي اعراف (7). عهد الست: زمان و پيمان روز ازل – 1 / 24.
عيش و شادي بدون تحمّل رنج ممکن نيست، زيرا همان روزي که با معشوق ازلي پيمان بستيم و «قالوا بلي» گفتيم، بلاي آن را نيز به جان خريديم؛ چه لازمه ي عشق و دوستي بلاکشي است.
آنچه او ريخت به پيمانه ي ما نوشيديم
اگر از خَمرِ بهشت است وگر باده ي مست
(غزل 6 / 26)
6- هست و نيست: وجود و عدم، داشتن و نداشتن. ضمير: دل و خاطر. کمال: تمام و کامل.
بيت اشاره است به آياتي در قرآن: 1- قسمتي از آيه ي 88، سوره ي قصص (28). کُلُّ شَئٍ هَالِکٌ اِلّا وَجهَهُ، هر چيزي نابود شدني است، مگر ذات او. 2- آيه ي 26، سوره ي رحمن (5) کُلُّ مَن عَلَيهَا فَانٍ، هرچه بر روي زمين است، دست خوش فناست.
دل خود را به خاطر داشتن يا نداشتن دنيا آزرده مکن و خوش باش، زيرا غايت هر کمالي فنا و نيستي است. نيز مي توان بيت را اين گونه معنا کرد: دل خود را پريشانِ بودن يا نبودن وجود مادّي مکن، زيرا آخر هر کمالي نابودي است.
چه جايِ شُکر و شکايت ز نقشِ نيک و بد است
چو بر صحيفه ي هستي رقم نخواهد ماند
(غزل 4 / 179)
7- آصف: آصف بن برخيا، وزير حضرت سليمان که به حکمت شهرت داشت. اين نام در ادبيات فارسي، به صورت لقبي براي وزيران به کار رفته است. در اينجا مراد خود سليمان است که خواجه در جاي ديگر، آصف را به جاي سليمان به کار برده است:
زبانِ مور به آصف دراز گشت و، رواست
که خواجه خاتمِ جم ياوه کرد و بازنجُست
(غزل 4 / 28)
شکوه آصفي: شکوه و جلال آصفي که در اينجا مراد شکوه و عظمت سليماني است، اسب باد: اضافه ي تشبيهي، باد به اسبي مانند شده است، تلميح است به داستان حضرت سليمان که باد هم چون اسبي در خدمت او بود و نيز اشاره است به قسمتي از آيه ي 81، سوره ي انبيا (21): وَ لِسُليمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجرِي بِاَمرِهِ، و تندباد را مسخّر سليمان کرديم که به امر او حرکت مي کرد. منطق طير: زبان پرندگان، به روايت قرآن حضرت سليمان زبان مرغان را مي دانست؛ چنان که در آيه ي 16، سوره ي نمل (27): آمده است: وَ وَرِثَ سُلَيمَانُ داوُدَ وَ قَالَ يَا اَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمنَا مَنطِقَ الطَّيرِ، و سليمان وارث داوود شد و گفت: اي مردم، به ما زبان مرغان آموختند. به باد رفتن: نيست و نابود شدن و نيز ايهام دارد به اينکه باد همه ي قصر و خدم و حشم او را برمي گرفت و با خود مي برد. خواجه: در اين بيت کنايه از حضرت سليمان است. طرف بستن: بهره و نصيب يافتن.
شکوه سليماني و اسب باد و منطق طير همگي بر باد فنا رفت و سرانجام بهره اي از آنها نبرد. بيت شاهدي است براي بيت قبل که گفت غايل هر کمال، فنا و نيستي است تا بگويد که دستگاه باشکوه حضرت سليمان نيز که کامل بود، بر باد رفت و زوال يافت.
8- به بال و پر رفتن: در اصل به بال و پر ديگران رفتن: کنايه است از کاري را با حمايت ديگران انجام دادن و اشاره است به پري که به تير مي زدند تا بهتر پرواز کند. از ره رفتن: از راه منحرف شدن، به بي راهه رفتن. تير پرتابي: تير پرتاب شده. هوا گرفتن: بلند شدن و اوج گرفتن.
بال و پر عاريتي روزگار، تو را از راه دور نسازد؛ زيرا تير پرتاب شده اگرچه مدّتي اوج مي گيرد، ولي عاقبت به خاک مي نشيند.
9- کلک: قلم. گفته ي سخنت: شعري را که تو سروده اي. دست به دست بردن: کنايه از سريع بردن چيز گران بها.
اي حافظ، زبان و قلم تو چگونه از اين نعمت سپاس گزاري کند که سخن تو را مانند تحفه اي گران بها دست به دست مي برند.